فرهاد خوشهبَر سومین شهید مدافع حرم استان گیلان سال ۱۳۶۰ در خراط محله از توابع شهرستان لنگرود به دنیا آمد و در نهم اسفندماه سال ۹۳ در استان درعا، شهر الهباریه، منطقه تل قرین سوریه توسط تک تیرانداز تکفیری به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای لنگرود آرمیده است.
شهیدی که با اسم جهادی «ابوحامد» در سوریه نامیده میشد و نیروهای سوری بهدلیل رشادتهایش به او لقب «شهید البطل» شهید قهرمان جبهه مقاومت را داده بودند. از این شهید والامقام دو فرزند به یادگار مانده، فرزندش محمد که آن هنگام سه ساله بود و دخترش فاطمه شش ماه بعد از شهادت پدر دیده به جهان گشود.
شهربانو قنبرخواه، مادر شهید فرهاد خوشهبَر در گفتوگو با ایکنا از گیلان، با بیان اینکه چهار فرزند دارم که فرهاد فرزند دوم و تنها پسرم بود، اظهار کرد: فرهاد در درس خواندن خیلی زرنگ بود و در کنار آن بازی هم میکرد، همیشه برنامهریزی داشت و منظم بود در خانه کمک میکرد و هر موقع هم فرصت داشت به مغازه پدرش که تعمیرگاه داشت میرفت و کمک دست او بود.
این مادر شهید افزود: علاقه به قرآن در فرهاد خیلی زیاد بود و بیشتر از اینکه من و پدرش تأکید داشته باشیم خودش پیگیر شرکت در کلاسها و خواندن آیات نورانی وحی بود؛ ما هم بر حسب این علاقه تابستانها فرهاد را با فاطمه، خواهر بزرگترش به کلاس قرآن میفرستادیم، وقتی هم خودش بزرگتر شد، شرکت در کلاسها و محافل قرآنی را ادامه داد.
قنبرخواه گفت: احترام به پدر و مادر خیلی برای فرهاد مهم بود و هوای من و پدرش را داشت ضمن اینکه خودش به بزرگترها احترام میگذاشت به دیگران هم این مسئله را توصیه میکرد و اگر میدید فردی به پدر، مادر و یا بزرگتری بیاحترامی میکند، ناراحت میشد و حتما تذکر میداد.
وی بیان کرد: صله رحم یکی از مواردی بود که فرهاد خیلی به آن توجه داشت و علیرغم مشغله کاری، سعی میکرد حداقل سه بار در هفته به دیدن من و پدرش بیاید، اگر هم نمیتوانست حضوری بیاید، حتما تلفنی جویای حالمان بود. فرهاد همیشه محجوب بود، مخصوصا اگر میدانست موضوعی من را ناراحت و نگران میکند، سعی میکرد تا چیزی در آن مورد نگوید برای همین وقتی به سوریه رفت اصلا ما خبر نداشتیم و چیزی نگفته بود، فقط گفت به مأموریت میروم.
اشک در چشمان این مادر حلقه میزند و ادامه میدهد: هیچ وقت به ما نگفت که بهعنوان مدافع حرم میرود. آخرین بار هم که عازم بود گفت خواب دیدم من را از همکارانم جدا کردهاند و بلافاصله که نگرانی را در چشم من دید، خندید و گفت نگران نباش مادرجان، صدقه میدهم.
گریه امانش نمیدهد اندکی مکث میکند و میگوید: همیشه آرزو داشتم که فرهادم عاقبت بهخیر شود؛ از خدا میخواستم که سربلند باشد و برای خودش کسی باشد و نامش به نیکی یاد شود و مادرانه چند بار میگوید «خدا را شکر، خدا را شکر» که فرهادم عاقبت بهخیر شد.
فاطمه خوشهبَر، خواهر این شهید والامقام و فرزند ارشد خانواده هم در ادامه میگوید: فرهاد تک پسر خانواده و همیشه کمککار من و دو خواهر کوچکترمان بود. پدرم هیئت امنای مسجد بود و ما هم از همان دوران کودکی با پدر و مادرم زیاد به مسجد میرفتیم و در واقع به نوعی کودکی ما به مسجد گره خورده و کلی خاطره خوب از آن دوران دارم و نماز خواندن را خیلی زود یاد گرفتیم و فرهاد علاوه بر نماز، قبل از سن تکلیف جدیت زیادی بر روزه گرفتن داشت.
وی با اشاره به انس برادرش با قرآن تصریح کرد: تابستان هر سال پدرم من و فرهاد را به کلاس قرآن میفرستاد و به یاد دارم که فرهاد خیلی زود همه آیات را یاد میگرفت و از حفظ میخواند و در فصلهای دیگر هم همیشه آیات را مرور میکرد و معمولا بعد از هر نماز هم چند آیه قرآن تلاوت میکرد.
خواهر شهید خوشهبَر گفت: فرهاد در مدرسه هم جزو شاگردان اول بود و وقتی بزرگتر شد از دوران راهنمایی به عضویت فعال پایگاه بسیج درآمد و در تابستان به بچههای دیگر ریاضی درس میداد و در سالهای بعد بزرگتر که شد عضو فرهنگی پایگاه شد.
فاطمه خوشهبر ادامه داد: فرهاد پس از اشتغال و علیرغم مشغلههای شغلی همچنان فعالیت فرهنگی خود را ادامه داد و بهعنوان راوی در کاروانهای راهیان نور شرکت میکرد؛ درواقع چند سال اخیر ما او را از یک ماه مانده به سال نو تا نیمه دوم فروردین نمیدیدیم و میگفت ما هر چه داریم از شهدا داریم من باید آنجا باشم و دِین خودم را به شهدا ادا کنم.
وی افزود: فرهاد با هلال احمر لنگرود بهعنوان نیروی داوطلب همکاری داشت، تابستانها نیز بهعنوان ناجی غریق فعالیت میکرد چون عقیده داشت نجات جان هر انسان کار باارزشی است. آن سالها که فرهاد بهعنوان مدافع حرم به سوریه رفت، به ما چیزی نگفت و قبل از رفتن یک دورهمی خانوادگی ترتیب داد و بعد از شام گفت میخواهم بروم مأموریت و چند روز بعد رفت.
فاطمه خوشهبر با اشاره به اینکه فرهاد برای اولین بار، آخر دیماه سال ۹۳ به سوریه اعزام شد و نهم اسفندماه شهید شد، تأکید کرد: تا بعد از شهادتش نمیدانستیم مأموریت فرهاد در سوریه است و یکی از دوستانمان در سایت دیدند که فرهاد در سوریه شهید شده و وقتی ما این خبر را شنیدیم، شوکه شدیم.
خواهر شهید خوشهبَر با بیان اینکه خیلی آن روزها برای ما بهویژه برای مادرم سخت بود چون فرهاد تک پسرش بود و وابستگی زیادی به او داشت، تصریح کرد: وقتی فرمانده سپاه وقت، نامه فرهاد را برایمان آورد که خیلی اصرار داشت به سوریه برود و دوستانش را برای جلب رضایت فرمانده برای حضور در عملیات واسطه کرده بود، دلمان آرام شد زیرا این راهی بود که خودش انتخاب کرده بود.
فاطمه در پاسخ به این سؤال که اگر فرهاد برگردد و بخواهد دوباره برود سوریه، موافقت میکنید؟ گفت: حتما و قطعا او و هدفش را همراهی و حمایت میکردیم تا در این مسیر که مسیر سعادت است، قدم بردارد.
انتهای پیام