به گزارش ایکنا از اصفهان، مصطفی ملکیان، نویسنده و پژوهشگر فلسفه، اخلاق و روانشناسی در نشستی با موضوع «تربیت فرزندان در جهان معاصر» که روز گذشته، ۱۱ خرداد به همت مدرسه اقتصاد در پردیس سینمایی سیتی سنتر اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: در دورانی به سر میبریم که هم اقتضائات آن با دورههای قبل تفاوت دارد و هم در مقایسه با گذشته، موضوعات، مسائل و مشکلات متفاوتی به وجود آمده است. بنابراین، تعلیم و تربیت نمیتواند به روال سابق انجام شود، چون در آن صورت، مواجهه فرزندان ما با موضوعات، مسائل و مشکلات جدید، بهروز نخواهد بود.
وی افزود: برای دستیابی به این روزآمدی و اینکه فرزندان ما در آینده زندگی خوب، خوش و ارزشمندی داشته باشند، چارهای جز این نیست که در چگونگی تعلیم و تربیت خود تغییر ایجاد کنیم. تعلیم و تربیت مناسب در ۵۰۰، ۳۰۰ و حتی ۱۰۰ سال پیش، تناسب خود با روزگار امروز را از دست داده است، به این معنا که ما انسانها در همه دورهها خواستار زندگی خوب، خوش و ارزشمند بودهایم، ولی این نوع زندگی در هر دورهای اقتضائات خاص خودش را دارد.
این نویسنده و پژوهشگر با تأکید بر تفاوت میان تعلیم و تربیت، گفت: درست است که در زبانهای اروپایی و فارسی، این دو را با هم عطف میکنیم و میگوییم آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت، یا گاهی هر دو را در هم میفشریم و مثلاً در زبان انگلیسی میگوییم education که هم شامل تعلیم میشود و هم تربیت، ولی شاید توجه نکنیم این دو چه تفاوتی با یکدیگر دارند که در کنار هم نشستهاند و نه تعلیم بدون تربیت سودمند است و نه تربیت بدون تعلیم.
وی ادامه داد: در تعلیم، معلم آنچه را شاگرد نمیداند، به او میآموزد. معلم در حال یاد دادن و شاگرد در حال یاد گرفتن است و این قصد وجود دارد که نادانستهها و مجهولات شاگرد به دانستهها و معلومات تبدیل شود. در شاخههای مختلف تعلیم، کارهای مختلف انجام میشود، ولی همه آنها تبدیل مجهول به معلوم و نادانسته به دانسته است.
ملکیان اضافه کرد: در تربیت، معلم میخواهد دانسته را به کرده تبدیل کند. یعنی شاگرد آنچه را میداند، در همه نهادهای زندگی به مرحله عمل درآورد. بنابراین در تربیت، معلم میخواهد شاگرد خود را ببالاند، به معنای تبدیل دانستهها به کردهها. من نوعی ممکن است متخصص دستگاه تنفس باشم و بدانم استعمال سیگار برای ریه مضر است، ولی در عین حال سیگار بکشم. در واقع، دانسته خود را به کرده تبدیل نکردهام. تربیت به معنای بالاندن است، یعنی شکوفا کردن دانستههای فرد در کردهها، چه این کردهها از مقوله گفتار باشند، چه از مقوله کردار و چه حتی از مقوله زبان بدن. چه بسا ما چیزی را میدانیم، ولی نمیتوانیم آن را با زبان بدن خود انتقال دهیم. مثلاً، میدانیم نگاهمان به دیگران باید مهربانانه باشد، ولی خشمگینانه است و زبان بدن ما به جای اینکه القای محبت کند، القای خشم میکند. ما میتوانیم خنده بر لب داشته باشیم، ولی این خنده، نیشخند یا زهرخند باشد، خنده از سر استهزا با خنده از سر محبت فرق میکند، این دو با خنده از سر شادی متفاوتند و این سه با خنده از سر اندوه و هیستریک تفاوت دارند.
وی تأکید کرد: در مجموع، تعلیم ناظر به مقام نظر و تربیت ناظر به مقام عمل است. همه مشکلات ما این نیست که آنچه را باید بدانیم، نمیدانیم، بلکه بخش اعظم مشکلاتمان ناشی از این است که آنچه را میدانیم، به کرده تبدیل نمیکنیم. در بسیاری از مواقع، ما میدانیم باید چه کنیم، ولی در مقام عمل آن کار را انجام نمیدهیم و در واقع، تربیت ما نقص دارد، نه تعلیمی که دریافت کردهایم. به عبارت دیگر، معلم ما توانسته مجهولاتمان را به معلومات تبدیل کند، ولی مربیمان نتوانسته معلومات ما را به معمولات بدل سازد.
این نویسنده و پژوهشگر سپس به ویژگیهای تعلیم و تربیت در دوران جدید پرداخت و بیان کرد: در روزگار ما، معلمان و مربیان باید به تربیت بیش از تعلیم تأکید کنند، نه برای اینکه تعلیم مهم نیست، بلکه تعلیم از طریق رسانههای جمعی خود به خود انجام میشود و اگر با کمبود معلم مواجه باشیم، بخشی از این کمبود با مراجعه به موتورهای جستجو برطرف میشود. امروز بخش عظیمی از آنچه را که در قدیم فقط معلمان در کلاس درس میتوانستند تعلیم دهند، دستگاههای غیرزنده میتوانند عهدهدار شوند، ولی این دستگاهها نمیتوانند تربیت انجام دهند. تربیت هنوز به مربی زنده نیاز دارد. اینطور نیست که وجود معلم اهمیت نداشته باشد، ولی آن نیازی که به معلم وجود داشت، کمابیش در حال کاهش است.
وی افزود: این انسان زنده است که میتواند بر منش و شخصیت دیگری اثرگذار باشد و لذا، امروز به مربیان فراوانی نیاز داریم و با توجه به اینکه در فرهنگ ما، معلمان هم کار معلمی انجام میدهند و هم کار مربیگری، باید وزن مربیگریشان افزایش پیدا کند. یکی از مهمترین کارهایی که یک مربی میتواند انجام دهد، این است که به شاگرد خود فقط گوش بسپارد و اینجاست که کامپیوتر نمیتواند کاری انجام دهد، چون مسئله، تبدیل مجهول به معلوم نیست، بلکه نداشتن حال خوب است و وقتی کسی هنر گوش دادن داشته باشد، میتواند حال دیگری را خوب کند و مربی یعنی کسی که دانستهها را در زندگی ما به جریان بیندازد. اینکه امروز در ادبیات رواندرمانگری غرب، این همه کتاب در باب هنر شنیدن و گفتن نوشته میشود، بهدلیل تأثیر این دو در داشتن زندگی خوب، خوش و ارزشمند است که فقط از راه تبدیل معلوم به مجهول حاصل نمیشود.
ملکیان اظهار کرد: در قدیم، طبقهای به نام فرزانگان وجود داشت که امروز یا وجود ندارند، یا تعدادشان بسیار کم است، کسانی که افراد به آنها مراجعه و راهحل مشکل خود را از آنها دریافت میکردند. در واقع، فرزانگان کاری انجام نمیدادند و همین حضور و وجودشان مؤثر بود. اگر حضور ما، پاسخی برای سؤال دیگری باشد، فرزانه به حساب میآییم و در حال تربیت هستیم. فرزانگان کلاس تشکیل نمیدادند، ولی افراد وقتی در حضور آنها بودند، تمام غمهای خود را فراموش میکردند. در زندگی همه ما پیش آمده است که در جایی، کنار فردی ناآشنا قرار گرفته و بدون اینکه سخنی میان ما ردوبدل شود، حس خوب یا به تعبیر امروزی، انرژی مثبت از او دریافت کردهایم. ما به انرژی مثبت نیاز داریم و این کار کسی است که شأن مربیگری داشته باشد. امروز اگر در تعلیم نقصی وجود داشته باشد که حتیالمقدور نباید اینطور باشد، با مراجعه به منابع دیگر میتوان آن را جبران کرد، ولی اگر تربیت نقص داشته باشد، نمیتوان آن را در جای دیگری جبران کرد.
وی با بیان اینکه روزگار استفاده از نیروهای انگیزاننده و وادارنده در تعلیم و تربیت تمام شده است، گفت: در وجود ما، دو نیروی بسیار قوی به نام امید و بیم وجود دارد. امید یعنی آنچه را نداریم و میخواهیم داشته باشیم، در آینده به دست آوریم و بیم یعنی آنچه را داریم و خواهان آن هستیم، بترسیم که در آینده از دست بدهیم. این دو نیرو، بخش عظیمی از کنش و واکنشهای ما در زندگی اجتماعی، خانوادگی و شخصی را پیش میبرند. کسانی که به دنبال کنترل دیگران هستند، از این دو نیرو بسیار استفاده میکنند. کنترل از طریق امید، تطمیع و از طریق بیم، تهدید نام دارد. وقتی کسی ما را تطمیع میکند، در واقع میگوید چیزی در زندگی شما نیست و میخواهید باشد و اگر کاری که میگویم، انجام دهید، آن را به شما خواهم داد. با تهدید کردن، به ما گفته میشود چیزی در زندگی دارید که نمیخواهید آن را از دست بدهید و اگر کاری که میگوییم، انجام دهید، آن را از شما نخواهیم گرفت. استفاده از تطمیع، نیروهای انگیزاننده و استفاده از تهدید، نیروهای وادارنده نام دارد. تعلیم و تربیت روزگار قدیم مبتنی بر تطمیع و تهدید بود و متأسفانه ممکن است ما در قرن ۲۱ نیز همینگونه در تعلیم و تربیت عمل کنیم. سیاست در جهان سوم نیز هنوز کار خود را براساس تطمیع و تهدید پیش میبرد، ولی این موضوع در تعلیم و تربیت باید کنار گذاشته شود و به جای استفاده از نیروی امید و بیم، تا جای ممکن باید به سراغ نیروی باوراننده یا نیروی استدلال رفت.
این نویسنده و پژوهشگر تصریح کرد: اگر در تعلیم و تربیت از نیروهای انگیزاننده و وادارنده استفاده کنیم، فرزند یا شاگرد ما تا وقتی چیزی برایش اهمیت دارد یا به آن نیازمند است، کاری را که از او میخواهیم، انجام میدهد. این تضمین که او از رویهای دست برندارد، وقتی حاصل میشود که با استدلال به او نشان داده شود و نیروی عقلش را قانع کرده باشد. آن وقت است که حتی اگر بیم و امید به چیزی نداشته باشد، باز هم به آن رویه پایبند خواهد بود. ما اگر چیزی را باور کنیم، دیگر از آن دست برنمیداریم، ولی اگر به انگیزه پاداش گرفتن یا کیفر نشدن به چیزی ملتزم شدیم، وقتی امید به پاداش یا ترس از کیفر در ما از بین رفت، از آن رها و یله میشویم. فرزند ما وقتی شخصیت و منش استواری پیدا میکند که ذره ذره شخصیت او را با استدلال ساخته باشیم.
وی اظهار کرد: وقتی به این باور رسیدیم که به جای نیروهای انگیزاننده و وادارنده، از نیروی باوراننده یا استدلال در تعلیم و تربیت استفاده کنیم، باید به این نکته توجه داشته باشیم که فرزندان خود را امر و نهی نکنیم و در عوض، به عرضه تجربه بپردازیم، چنانکه عرفا قائل به دلالت به خیر بودند. عرضه تجربه یعنی به جای اینکه به فرزند خود بگوییم کاری را انجام دهد یا انجام ندهد، فواید و هزینههای کارها را برایش تشریح کنیم. اینگونه، از چهار امتیازی که احتمالاً نسبت به فرزند خود داریم، استفاده میکنیم. به این ترتیب که احیانا علم، قدرت تفکر، عمق فهم و تجربه ما از فرزندمان بیشتر است و این باعث میشود که تجربههای خود را به او عرضه کنیم و چون انتخاب را به عهده خودش میگذاریم، پس مسئولیت این انتخاب نیز به عهده اوست. در اینجا، تعلیم و تربیت به کندی پیش میرود، ولی عمیق خواهد بود، چون فرزند ما اولاً یاد میگیرد به عقلانیت و آزادی خودش تکیه کند و ثانیاً، مسئولیت این عمل عقلانی آزاد را بپذیرد.
ملکیان تأکید کرد: آنچه انسان را از سایر موجودات متمایز میکند، این است که در مقام نظر، عقلانیت و در مقام عمل، آزادی دارد و نسبت به نتایج عمل خود مسئول است. امکان دارد به هنگام عرضه تجربه، فرزند ما قصد بحث و مناقشه داشته باشد، اینجاست که باید آماده گفتوگوی عقلانی و استدلالی با او باشیم. در جریان این گفتوگو، تا وقتی منبع سؤالات فرزند ما ته نکشیده، پاسخهای ما نیز نباید ته بکشد. در غیر این صورت، معلوم میشود ما در حال القای چیزی به فرزند خود بودهایم که استدلالی به سود آن نداشتهایم.
وی با تأکید بر اینکه تعلیم و تربیت جدید براساس حقیقتطلبی است، نه فریبکاری و خشونت، ادامه داد: در هر حوزهای، اگر استدلال از یک در بیرون رفت، خشونت و فریب از در دیگر وارد میشود. اگر برای انجام یا عدم انجام کاری استدلال داشتیم، آرام آرام با نیروی باوراننده به فضای فکری مخاطب خود نزدیک میشویم، مسئله ابتدا برای او تفهیم میشود و سپس به مرحله عمل میرسد، ولی اگر استدلال نداشته باشیم و بخواهیم مخاطب حتماً آنچه را میخواهیم، انجام دهد، برای کسی که علم، قدرت تفکر، فهم و تجربهاش کمتر است، از فریب و تزویر استفاده میکنیم. از طرف دیگر، اشخاصی هم هستند که علم، قدرت تفکر، عمق فهم و تجربه بیشتری دارند و نمیتوان آنها را فریب داد و برای اینکه آنها را به انجام کاری وادار کنیم، به خشونت متوسل میشویم، چون برای خواسته خود استدلال نداریم و چارهای جز فریب و خشونت برایمان باقی نمیماند، وگرنه هر دو دسته را با استدلال قانع میکردیم. ما نباید در تعلیم و تربیت، اینگونه رفتار کنیم، اگر برای انجام کاری استدلال نداریم، همان ابتدا اعلام کنیم، وگرنه هر جا که استدلالمان ته بکشد، ناگزیر به فریب یا خشونت درباره فرزندان خود خواهیم شد.
این نویسنده و پژوهشگر تصریح کرد: بزرگترین خدمت فلسفه به جهان بشریت، این است که نشان داده یا باید چیزی را با استدلال پذیرفت و یا اگر استدلال نباشد، خواه ناخواه و دیر یا زود، کار به فریبکاری و خشونت میکشد. اگر میخواهید فریبکار نشوید یا خشونت نورزید، یا ادعا نکنید، یا برای ادعای خود استدلال داشته باشید. اگر نسبت به مسلک، مشرب، مرام، آیین و ایدئولوژی خاصی تعصب و پیشداوری داشتید و آرزواندیش و خرافهپرست بودید، بدانید که خواه ناخواه کار شما با مخاطب خود یا به خشونت میکشد، یا به فریبکاری. اگر میخواهید این اتفاق نیفتد، از دل این مکاتب بیرون بیایید و سخنی را که استدلال به نفع آن دارید، بر زبان آورید.
وی اضافه کرد: آنچه زندگی را برای فرزندان ما خوب و خوش و ارزشمند میسازد، دانایی، نیکی و زیبایی است. ما در صحنههای مختلف زندگی میتوانیم به فرزندان خود نشان دهیم که روحشان با این سه فضیلت است که آباد میشود و آنها قلبا دانایی را به جهل، نیکی را به بدی و زیبایی را به زشتی ترجیح میدهند، پس هیچگاه نباید به سمت مسلک، مشرب، مرام، ایدئولوژی و آیینی بروند که این فضایل را از آنها سلب میکند. این سه ماده باید قانون اساسی وجود آنها باشد و اگر هر کدام را رعایت نکنند، خودشان پژمرده میشوند و هر چقدر هم ثروت، شهرت و قدرت داشته باشند، زندگی خوب و خوشی نخواهند داشت. آبادی روح ما به این است که دانایی، نیکی و زیبایی داشته باشیم. نیاز نیست که برای تفهیم این موضوع به فرزندانمان، استدلالهای افلاطونی بیاوریم، بلکه میتوانیم دائما در صحنههای مختلف زندگی این فضایل را به آنها نشان دهیم تا متوجه شوند قلبا طالب دانایی، نیکی و زیباییاند. اگر این کار را انجام دادیم، دیگر لازم نیست مراقبشان باشیم و میتوانیم آنها را رها کنیم تا ببینیم چه زندگی خوب و خوش و ارزشمند، شخصیت والا و منش پاکیزهای خواهند داشت.
ملکیان هر نوع تعلیم و تربیتی که مرزهای میان انسانها را افزایش دهد یا عمیقتر کند، برای بشر مضر دانست و گفت: تعلیم و تربیت در دنیای امروز باید به این مسئله معطوف شود که مرزهای موجود میان انسانها را کمرنگتر کند و از آن مهمتر، اجازه ندهد مرزهای جدیدی که قبلاً وجود نداشته است، شکل بگیرد. تمام تعلیم و تربیتهای مبتنی بر مرزگذاری خطرناک است و ضرر این مرزبندیها ابتدا متوجه فرزندان خود ما میشود و آنها نیز به دیگران ضربه خواهند زد. تعلیم و تربیت انسانی آن است که تا جای ممکن، مرزهای میان انسانها را کمرنگتر کند تا همه ما به این باور برسیم که ساکنان یک کشتی به نام کره زمین هستیم.
وی ادامه داد: جاناتان هیز، روانشناس مشهور اجتماعی کتابی دارد که عنوان فارسی آن، «ذهن درستکار» و عنوان فرعیاش این است: «چگونه دین و سیاست میان نیکان روزگار جدایی میاندازد». دین و سیاست فقط دو مورد از مرزگذاریها را شامل میشود، ولی از بقیه مهمترند. دو نفر که انسانهای نیکی هستند و ارتباط زیادی نیز با یکدیگر دارند، اگر متوجه شوند دینشان با هم متفاوت است و تحت تأثیر تعالیم دینی و مذهبی خود نیز قرار داشته باشند، دیگر نمیتوانند به خوبی قبل با هم ارتباط برقرار کنند. همینطور است اگر متوجه شوند گرایشهای سیاسی متفاوتی دارند و سیاست این قدرت را داشته باشد که میان آنها جدایی بیندازد. قبل از مرزگذاری، در عالم انسانی فقط نیکان و بدان با هم تنش دارند، ولی بعد از مرزگذاری، نیکان نیز با هم مشکل پیدا میکنند. اگر به مرزگذاریها پایان داده شود، نزاع میان انسانها فقط نزاع میان اردوگاه خیر و شر خواهد بود، ولی مرزگذاریها نیروهای خیر را به جان هم میاندازد. تعلیم و تربیت امروز بیش از هر زمان دیگری به از میان برداشتن مرزها نیاز دارد، چون امروز وضعیت جهان شکنندهتر از هر زمان دیگری است، همه در کنار هم زندگی میکنند و اگر مرزها دخالت داده شوند، اجازه نمیدهند روابط ما سالم باشد و ما را از نعمت زندگی با انسانهای دیگر محروم میکنند. مرزگذاریها ابتدا به خود مرزگذار ضربه میزند و البته به میزان تنگنظریاش، به دیگران نیز لطمه وارد میکند.
این نویسنده و پژوهشگر با تأکید بر لزوم آشنا ساختن فرزندان با ساحت احساسات، عواطف و هیجانات خود، گفت: فرزندان ما احساسات، عواطف و هیجاناتشان را نمیشناسند و اگر از آنها بخواهید اینها را نام ببرند، به چند مورد بیشتر نمیتوانند اشاره کنند و تفاوت میان آنها را نیز نمیدانند. احساسات و عواطف، موتور محرک زندگی هستند و متأسفانه فرزندان ما هیچ آموزشی در خصوص شناخت اینها نمیبینند. حال آنکه در کمترین فهرستهایی که روانشناسان کشف کردهاند، نزدیک به ۹۰ مورد احساس و عاطفه وجود دارد.
وی در پایان، اظهار کرد: تا جایی که امکان دارد، فرزندان خود را از امور ماورایی به سمت امور محسوس و مشهود ببرید. منظور این نیست که امور ماورایی را انکار کنید، بلکه در اطراف آنها مسائل بسیار زیادی وجود دارد که برایشان ناشناخته مانده است، ابتدا باید این مسائل را چنانکه باید و شاید بشناسند، ارتباط درستی با آنها برقرار کنند و بعد پله پله سراغ امور دیگر بروند.
انتهای پیام