به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، پنجشنبهها که میشود، بیقراری میکنم، عکست را بر میدارم و بی هوا دلم مرا به سمت تو میکشاند، خوشحالم انتظار 23 سالهام به پایان رسید؛ اما تو در یک قدمی من زندگی میکردی و من از تو بیخبر بودم. درست است که از تو چیزی جز یک پلاک و چند تکه استخوان برایم باقی نمانده اما دلم به همین چیزها خوش و سرگرم است.
چقدر دلم میخواست تابوتت را باز میکردم و دردانه مادر، نازت میکردم؛ آمدی و انتظار 23 ساله مرا به پایان رساندی. یادت هست، دوازدهمین روز فروردینماه 1340 در شهر امام رضا(ع) خدا تو را به ما داد؛ وقتی بزرگتر شدی همیشه شور و شوقی عظیم و وصف ناپذیر برای کمک به دیگران داشتی و هیچگاه خانه پیدایت نمیشد.
سعیدجان، بعد از اینکه توانستی در بسیج عضو شوی، از طریق لشکر 5 نصر به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدی و خدمت در واحد تخریب این لشکر را پذیرفتی اما هنوز 22 بهار از زندگیات نگذشته بود که در هشتمین روز اسفندماه 62 در عملیات خیبر و در جزیره مجنون به درجه رفیع شهادت نائل آمدی.
اینها ناگفتههای مادر یک شهید بود که با هم مرور کردیم، هنرمند تخریبچی که پیکر پاک و مطهرش در 27 آبانماه 1385 مصادف با سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) به عنوان شهید گمنام در شهر مشهد تشییع و در سپاه امام رضا(ع)، پادگان شهید کاوه به خاک سپرده شد ولی با آزمایش و نمونهبرداری DNA و مطابقت آن با نمونه خون عباس حیدری و صدیقه بابازاده، والدین شهید سعید حیدری، هویت این پیکر مطهر مشخص و نتیجه آن اعلام شد.
صدیقه بابازاده، مادر شهید سعید حیدری، در گفتوگو با ایکنا در خصوص نحوه اعزام این شهید به جبهه و علاقهمندیاش، تصریح کرد: اوایل اسفندماه، سال آخر دبیرستان بود و در هنرستان دکتر شریعتی تقیآباد در رشته برق درس میخواند، در راهپیماییهای زمان انقلاب حضور فعالی داشت و به این طرف و آن طرف میرفت.
وی در ادامه گفتههایش اضافه کرد: آن زمان علاوه بر اینکه درس میخواند و در راهپیماییها شرکت میکرد، علاقه بسیاری به حضور در جبهه داشت و به همین خاطر به سربازی اعزام شد تا راحتتر به جبهه برود، زمان سربازی برای رفتن به جبهه خیلی دوندگی کرد و نامه نوشت اما مؤثر واقع نشد.
بابازاده با اشاره به اینکه به محض تمام شدن سربازیاش از طرف بسیج به جبهه رفت، افزود: دو، سه ماه بعد از سربازیاش بیشتر در مشهد نبود و از طرف بسیج به جبهه اعزام شد و بالاخره به آرزویش رسید، چیزی که برای به دست آوردنش تلاش بسیاری کرده بود.
کمک به نیازمندان و خواندن دعای کمیل از ویژگیهای بارز شهیدحیدری مادر شهید حیدری یکی از خصوصیات بارز پسرش را مهربانی و کمک به نیازمندان دانست و ادامه داد: نمیدانم چگونه او را توصیف کنم اما بسیار مهربان، شوخطبع و مرتب بود، هر روز دوش آب سرد گرفته، غسل میکرد و بعد به راهپیمایی میرفت، شبهای جمعه دعای کمیل میخواند، بسیار مؤمن و انقلابی بود، ضمن اینکه هنرمند بود و نقاشیهای بسیاری میکشید.
وی در ادامه گفتههایش ابراز کرد: هر زمان که دعای کمیل میخواند از ما هم میخواست که به صورت دسته جمعی دعا را قرائت کنیم، همیشه مؤدب و با احترام با من و پدرش برخورد میکرد، به یاد ندارم که خنده از لبانش بیرون رفته باشد و یا بیاحترامی به ما و کسی انجام داده باشد.
بابازاده با بیان اینکه بعد از به شهادت رسیدنش با خیلی از خصوصیات سعید بیشتر آشنا شدیم، عنوان کرد: وقتی به شهادت رسید، جنازهاش گمنام بود، در مراسمی که برای او گرفته بودیم، افرادی به پیش ما میآمدند و به ما تسلیت میگفتند که ما آنها را نمیشناختیم بعدا از زبان خودشان متوجه شدیم که سعید پولهای سربازیاش را خرج نمیکرده و به نیازمندان میبخشیده است.
وی اضافه کرد: اگر در کوچه و خیابان کسی را میدید که وسایل سنگینی در دست دارد، کمکشان میکرد و وسایلش را تا خانهشان میبرد و اهل کارهای نیک و خیر بود، شوخ طبعیاش که حرف نداشت و همیشه ما را به خنده میآورد.
بابازاده از خاطرات اعزام شدن شهید حیدری به جبهه برایمان گفت و ادامه داد: یادم میآید وقتی یک روز سعید بعد از مدرسه با خوشحالی به خانه آمد، صدایم کرد و برگهای را به من نشان داد و گفت، بالاخره برگه اعزامم به جبهه توسط حاج آقا تدین امضاء شد و دارم میروم.
دوست داشت گمنام باشدوی در ادامه گفتههایش ابراز کرد: همیشه دوست داشت گمنام باشد، وقتی که به شهادت رسید و پیکرش پیدا نشد، فهمیدم به آرزویش رسیده است، هر چند که سعید قبل از به شهادت رسیدن، خواب شهادت را دیده بود و ما نمیدانستیم؛ از همه فامیل و حتی ما خداحافظی کرد، پلاکش را گذاشت و به همه اطلاع داده بود که خواب دیده برنمیگردد و خواسته بود بعد از اعلام خبر شهادتش به والدینش موضوع را بگویند.
مادر شهید اینگونه افزود: همیشه برایم از روزهای جبهه و دعا برای پیروزی مینوشت، سه نامه طولانی هم از ایشان دارم و نامهای که وصیتشان است که «بسماللهالرحمنالرحیم، با ثنای خالصانه خدای را که انسانم آفرید و مسلمانم نمود و آگاهم کرد موحدان را عاجزانه توصیه میکنم به خلوص، صدق، آگاهی، حکمت، یقین و عرفان و شهادت، 12 بهمنماه 1362».
بابازاده با اشاره به اینکه در خواب شهادت پسرم را دیدم، اظهار کرد: شب قبل از شهادتشان خواب دیدم که فردا ظهر شهید میشوند، درست ظهر 8 اسفند سال 1362 بود که با زبان روزه به شهادت رسید. 14 روز انتظار دیدن پسرم را کشیدم که آیا شهید شده یا خیر. 23 سال سعید مفقود بود و بعد 23 سال در نزدیکی خانهمان در سپاه امام رضا(ع) پیدایش کردند، سال گذشته از ما آزمایش گرفتند و امسال بعد از 23 سال انتظار سعید به خانه برگشت.
وی در ادامه تصریح کرد: اوایل سعید به خوابم زیاد میآمد، قبل از پیدا شدنش چند وقتی بود که خواهرانش مرتبا خواب سعید را میدیدند و به من چیزی نمیگفتند تا اینکه روز آخر سربسته در مورد پیداشدن سعید چیزهایی گفتند که بعد هم از طرف سپاه امام رضا(ع) و بنیاد شهید و جاهای دیگر به منزلمان آمدند و همه چیز مشخص شد.
مادر شهید حیدری اینگونه گفتههایش را پایان داد: فرزندم با آن اندام تنومند و زیبا رفت و با یک مشت استخوان برگشت و صدهزارمرتبه خدا را شاکرم که سعید پیدا شده و نزدیک خودمان هست، هر روز میتوانم به دیدنش بروم، امسال دیگر انتظار به سر رسیده و سال تحویل را در کنار پسرم بودم...