به گزارش ایکنا از اصفهان، هفتمین نشست از سلسله نشستهای «پانزده مقاله قرآنی» با موضوع مقاله «تفسیر از طبری تا ابنکثیر؛ معضلات گونهای تفسیر ادبی با استناد به داستان ابراهیم» نوشته نورمن کالدر، شب گذشته، 27 فروردینماه با حضور محسن گودرزی، پژوهشگر قرآنی در فضای مجازی برگزار شد.
گودرزی در این نشست، با بیان اینکه قصد دارد با دید انتقادی به مقاله کالدر نگاه کند، اظهار کرد: این مقاله در سال 1993 نوشته شده و یکی از مقالات کلاسیک در حوزه تفسیر است و در بسیاری از واحدهای درسی گنجانده میشود. کالدر در این مقاله، تاریخنگاری سنت تفسیری بهخصوص در میان اهل سنت را ارائه میدهد که نوعی ابرروایت انحطاط در آن وجود دارد و این ابرروایت در یکی دو قرن اخیر بسیار گسترده و حاکی از دورهای طلایی در تمدن اسلامی از نظر فکری، فرهنگی و علمی بوده است، ولی اتفاقاتی افتاد که تمدن اسلامی را به سمت انحطاط پیش برد و جریانهای فکری اسلامی به سمت انجماد حرکت کردند. به همین دلیل، مسلمانان در پنج شش قرن اخیر دورانی از تاریکی را تجربه کردند، ولی اروپا رشد کرد.
وی افزود: طی چند دهه اخیر، درباره ابرروایت انحطاط در بسیاری از رشتهها نوشته شده است، همینطور درباره تفسیر و تاریخنگاری تفسیری. کالدر بر این تصور است که ابنکثیر، نقطه عطفی در سنت تفسیری اهل سنت بوده که به همراه استاد خود، ابن تیمیه چندصدایی و پویایی موجود در سنت تفسیری را از ریل خود خارج کردند، تأکید آنها بر تکمعنایی بود، بسیاری از علوم را به حاشیه راندند و فقط علم حدیث را بر قرآن مسلط ساختند، یعنی تلاش کردند قرآن را فقط ذیل حدیث بخوانند و نه ذیل رشتهها و علوم دیگر. در واقع، سنت تفسیری میتوانست پویاتر باشد، ولی ابنکثیر با نفوذی که داشت و رویکردی که در پیش گرفت، باعث شد این علم دچار نوعی فقر شود.
این پژوهشگر قرآنی تصریح کرد: اگر بخواهیم تاریخنگاری تفسیر را بر مبنای آثاری که از قرون قبلی به جا مانده است شکل دهیم، میبینیم که از قضا اثر ابنکثیر در رادار تفسیری به چشم نمیخورد و نه تنها نقطه عطف نبوده است، بلکه بسیاری از مفسران بعد از وی اصلاً با کار او آشنا نبوده و از آن استفاده نکردهاند. سنت تفسیری نیز به مسیر خود ادامه داده و تحولات دیگری نیز در آن رخ داده است. بنابراین، تاریخنگاری و ابرروایت کالدر درباره تاریخنگاری تفسیر جای سؤال دارد، یعنی ابنکثیر نقطه عطف نبوده است و حتی میتوان گفت، طبری هم که وی را مبدع، مبدأ و موجد علم تفسیر میداند، به این معنا حضور پررنگی نداشته، بلکه غلبه با مفسران دیگر بوده است. در واقع، روایت کالدر با واقعیت علم تفسیر در قرون اسلامی منطبق نیست.
وی ادامه داد: چند سال پیش، فرصتی به وجود آمد که راجع به فهرستی از کتب تفسیر و قرائت مطالعه کنم و تمام این نتایج در آن فهرست برای من به وضوح به دست آمد. این فهرست، متن بسیار مفصلی است که یکی از کُتاب عثمانی حدود سال 900 هجری از کتابخانهای سلطنتی در زمان سلطان بایزید دوم تهیه کرده و این نمونه نشان میدهد که در قلب امپراتوری عثمانی و زمانی که این سلسله در اوج قدرت خود قرار داشته، کدام کتابهای تفسیری خوانده میشده است.
گودرزی اضافه کرد: وقتی این فهرست را بررسی میکنیم، میبینیم ابنکثیر و حتی تفسیر عربی طبری اصلاً در آن حضور ندارند و این تفاسیر دیگر هستند که اهمیت دارند، مثل تفسیر رازی که کالدر نیز بر اهمیت آن صحه میگذارد، همینطور تفسیر زمخشری که با وجود معتزلی بودن وی، اهل سنت در سراسر دنیای اسلام از تفسیر او استفاده میکردند و میتوان گفت، محوریترین تفسیر بوده است. بعد از زمخشری، تفسیر بیضاوی به نام «انوار التنزیل و اسرار التأویل» محوریت داشته و مفسران دیگری مانند سمرقندی، ماوردی و ماتریدی مهم بودهاند. بنابراین، اگر به آنچه باقی مانده است نگاه کنیم، میبینیم کارهای طبری در بسیاری از مواقع در کارهای تفسیری بعدی گنجانده میشده و همه لزوماً به قدیمیترین کار تفسیری مراجعه نمیکردند، بلکه سراغ دیگر کارها میرفتند، مثلاً تعداد نسخههای خطی ابنکثیر نسبتاً محدود است، برخلاف کشاف که حدود 800 تا 900 نسخه خطی از وی وجود دارد.
وی بیان کرد: اگر دنبال رصد تحولات اصلی در علم تفسیر، بهخصوص بعد از قرون ششم و هفتم تا زمان ابنکثیر باشیم، میبینیم که حاشیه نوشتن اهمیت بسیاری داشته است و بهدلیل اینکه مدرَسهها شکل میگیرند و دارای یکسری کتب درسی بودند، بعضی از تفاسیر اهمیت زیادی پیدا میکنند که در مدرَسهها یا حلقههای علمی خصوصی تدریس میشدند، مثلاً کشاف مهمترین آنها بوده و بیش از همه کتب تدریس میشده و به ترتیب در زمانهای مختلف، کتاب بیضاوی و رازی درس داده میشدند و چون این کار دائماً صورت میگرفت، اساتید مختلف بعد از چند سال تدریس این کتابها، حاشیه یا شرحی بر آنها مینوشتند، بهخصوص بر اثر کشاف و بیضاوی و به همین دلیل، نوشتن حواشی، شروح، یا شروح بر شروح یا حواشی بر شروح یا شروح بر حواشی بسیار رونق میگیرد؛ مثلاً تفتازانی و سیدشریف جرجانی که جزو علمای برجسته عصر تیموری بودند، بر کشاف حاشیه نوشتند، یعنی سهمشان از علم تفسیر لزوماً این نبوده که از ابتدا شروع به نوشتن تفسیر کنند، تفسیری وجود داشته که استفاده میشده و مورد احترام بوده، ولی به شرح و بسط و بعضاً اصلاح نیاز داشته و به همین دلیل، شروح مفصلی بر کشاف نوشته شده که اگرچه کامل نبوده، ولی با عمق بسیار زیاد و همراه با مباحث لغوی، زبانی و بلاغی بسیار لطیف بوده است. بنابراین، اگر میخواهیم تاریخنگاری تفسیری دقیقی داشته باشیم، باید به این نکته توجه کنیم که نوشتن شروح و حاشیهها از نوشتن تفاسیر نیز مهمتر بوده است.
این پژوهشگر قرآنی اظهار کرد: اینکه چرا ابنکثیر، ابن تیمیه و طبری در کار کالدر بسیار برجسته شدهاند، به این علت است که آثار این افراد در قرن اخیر بسیار احیا شد، آن هم زمانی که جریانهای بنیادگرا و سلفی در دنیای اسلام شکل گرفتند، البته نه لزوماً به معنای منفی آن، بلکه به معنای بازگشت به اصول و متون اصلی و نوعی خستگی و دلزدگی از علوم مدرَسی وجود داشت، چون تصور میشد که اینها پاسخگوی دوره معاصر نیست و دردی دوا نمیکند. بنابراین، بعضی از علمای مسلمان مثل محمد عبده به سمت نگاهی حرکت کردند که قرآن و حدیث در آن اهمیت بیشتری داشته باشد و به جای اینکه از سلسله مراتب مدرَسی عبور کنند، به منابع اصلی میانبر بزنند و آن وقت علاقهمند شدند که کارهایی مثل تفسیر ابنکثیر، ابن تیمیه و طبری را که زیاد مورد توجه نبودند، احیا کنند، چون این آثار را تفسیرهایی میدانستند که در آنها روش درست تفسیر استفاده شده، زواید ندارند، مستقیم سراغ اصل مطلب میروند و فقط قرآن و حدیث را در کنار هم قرار میدهند.
انتهای پیام