کمالالدین غراب، پژوهشگر و مترجم قرآن کریم، در گفتوگو با ایکنا از خراسان رضوی، درخصوص چگونگی درک خداوند، اظهار کرد: شمس تبریزی در مقالاتش جملهای زیبا دارد که میگوید: «دعوی پیروی محمد(ص) کنیم، محمد(ص) به معراج رفت در پی او میرو» که این نکته بسیار عمیق و تکاندهنده است. در واقع آنجایی را که باید پیروان پیامبر اکرم(ص) به آن برسند، در این عبارت بهطور خلاصه بیان کرده و اینکه فردی که آیین پیامبر(ص) را پذیرفته باید به کجا نظر داشته باشد؟ به جایی که پیامبر اکرم رفته و رسیده و به آنجا باید برسد.
وی ادامه داد: در واقع بر دوش شما یک رسالت بزرگ انسانشناسانه، جهانشناسانه و خداشناسانه گذاشته میشود. وقتی میگوید محمد به معراج رفت، در پی او میرو؛ در واقع این دعوی، یک دعوی ساده و سهلی نیست؛ همینکه چهار رکعت نماز بگذاری و روضه بگیری و گرسنگی به خودت بدهی و غیره این دعوی سادهای نیست و به جایی باید برسی که پیامبر و بنیانگذار دین تو رسیده است.
غراب بیان کرد: سخن گفتن از راه کافی است، بحث از راه فایده ندارد و راه را رفتن میباید. ما اکثراً از راه، بحث و گفتوگو میکنیم، البته که از راه بحث کردن و گفتوگو کردن روشنگری ایجاد میشود، اینکه چگونه باید رفت و...، اما در این بخش نباید ماند و راه را رفتن باید.
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت
این پژوهشگر و مترجم قرآن کریم گفت: ما قبل از اینکه پا به راه بگذاریم در چون و چرای راه گفتوگو میکنیم و این پسندیده نیست و یا به عبارتی با چند عمل کوچک آن را خلاصه میکنیم. برای اینکه بدانیم چگونه باید خداوند را درک کنیم، باید گفت البته علاوه بر درک و رفتن حجابها و پردهها به کنار، باید در راه نیز گام بگذاریم و از آن طرف هم جذبه الهی باید برسد.
کار میکن تو به فکر آن مباش
نرم نرم خاک چه را میتراش
گر رسد جذبه خدا ما معین
چاه ناکنده بجوشد از زمین
گفت پیغمبر رکوع است و سجود
بر در حق کوفتن حلقه وجود
غراب گفت: حلقه وجود را باید با این نیت بکوبیم که هم گام در راه نهیم و پیرو پیامبر(ص) بوده و قله را در نظر داشته باشیم و از طرفی هم آن جذبه برسد. من تصور میکنم همانطور که مولوی سه راه را پیشنهاد میکند باید بگویم که بشر برای درک حضور خداوند در طول تاریخ خود سه راه را آزموده و تجربه کرده و البته انسانها هم فراخور درک خود و میزان نیازی که داشتهاند، به این سه راه روی آوردهاند و دریافتهایی هم داشته و بهرههایی هم گرفتهاند که یکی راه عقل است و دیگر راه اندیشه و تفکر.
وی تصریح کرد: آنهایی هم که این راه را رفتند بعضاً به جاهایی رسیدهاند که قانعشان کرده است، البته شاید استدلالهای فلسفی قانعکننده نباشد، اما بعضی با درکی که دارند با همین استدلالها هم قانع شدهاند و با همین درک عقلانی به نوعی از شهود عقلی رسیدهاند. شاید افرادی مانند کانت با منش قوی فلسفی درست است که عقل محض را نقد میکند، اما میبینید که چنان از طریق پیچ و خمهای فلسفی ـ عقلانی به جاهایی میرسد که انگار نوعی شهود عقلی از حضور الهی برای او دست داده است و یا کسانی که راه علم را میپیمایند؛ مانند انشتین یا محققان علوم زیستی. من فکر میکنم زیستشناسان فرصت فراوانی دارند برای اینکه به شهود علمی برسند.
این پژوهشگر و مترجم قرآن کریم گفت: این جمله انشتین هزاران بار در ذهن من صدا کرده و هیچگاه از خاطرم نمیرود. انشتین میگوید در جدال با پوزیتیویستها در پی این نیستم که ببینم اشعهای در فضا چگونه منتشر میشود و بعد آن را به استخدام خود در آورم و به نفع بشریت از آن چیزی مانند یخچال و یا ماکروویو بسازم و بیآنکه بگوییم کار بدی است، نه، اما من در پی فهم اندیشههای او هستم و میخواهم بدانم خداوند چگونه عالم را طرح انداخته است.
غراب افزود: به نظر من این سه راه یعنی راه علم، فلسفه و دین، هر سه انسان را به شهودهایی میرسانند. ما بیآنکه راههای دیگر را تخطئه بکنیم پیرو راه انبیا هستیم، راه انبیا راه سختتری بوده و راهی است که شاید بگوییم توفیق پیروزی در آن دو راه بیشتر به مجاهدت خود فرد بستگی دارد، اما علاوه بر مجاهدت فرد، لطف الهی هم باید باشد تا آدمی به آنجا برسد.
وی ادامه داد: نکته اینجاست آنچه که در عرفان گفته میشود این است که دنیای ما چیست؟ دنیای من چیست؟ من به یاد دکتر شریعتی میافتم که سخنرانی در ارتباط با اسماعیل حضرت ابراهیم(ع) دارد. وی میگوید: هرکسی یک اسماعیل دارد که آن اسماعیل دنیایش است، دنیای من چیست و چگونه از آن میتوانم بگذرم، آن را باید زیر پا بگذارم.
این پژوهشگر و مترجم قرآن کریم در ادامه به داستان ابراهیم ادهم اشاره کرد و گفت: داستان ابراهیم ادهم، داستان شیرینی است. شمس میگوید ابراهیم ادهم پیش از آنکه ملک بلخ بگذارد، در این هوس مالها بذل کردی و به تن طاعتها کردی و گفتی چه کنم و این چگونه است که گشایش نمیشود و هر کار میکرد که حجاب کنار رود نمیرفت. تا شبی بر تخت خفته بود، خفته بیدار و پاسبانها، چوبکها، طبلها، بانگها و نایها میزدند. او با خود میگفت که شما کدام دشمن را بازمیدارید که دشمن با من خفته است، ما محتاج نظر رحمت خداییم. از شما چه ایمنی آید که امان نیست، الا در پناه لطف او. در این اندیشهها دلش را سودا میربود، سر از بالش برمیداشت و باز مینهاد. شگفتا از عاشق که چگونه بخوابد. ناگاه غلبه و بانگ قدم نهادن تند بر بام کوشک بدو رسید، چنان که جمعی میآیند و میروند و بانگ قدمها میآید از کوشک، شاه میگوید پاسبانها را چه شد، صداهای عجیب و غریب از سقف میآید. او را حیرتی و دهشتی عجیب میآمد، چنان که خود را فراموش میکرد و نمیتوانست که بانگ زند و سلاحداران را خبر کند. در این میانه یکی از بام کوشک سر فرو کرد. گفت تو کیستی بر این تخت؟ گفت: من شاهم شما کیستید، بر این بام؟ گفتند ما دو سه قطار اشتر گم کردهایم بر این بام کوشک میجوییم. گفت دیوانهای؟ گفت دیوانه تویی. گفت اشتر را بر بام کوشک گم کردهای؟ اینجا جویند اشتر را گفت: خدا را بر تخت ملک جویند؟ خدا را اینجا میجویی؟ همان بود و دیگر کسی او را ندید و برفت و جانها در پی او و این خیلی زیباست.
غراب ادامه داد: من نمیدانم چه بگویم، اما واقعاً باید از خدا خواست و دعا کرد که آن آتش در جان ما بیفتد و اگر نیفتاد بانگ نای است و نیست باد/ هر که این آتش ندارد نیست باد. یعنی اگر این آتش را کسی نداشته باشد، طرف هستی ندارد و باید آرزو و دعا کنیم که آن آتش در جان ما بیفتد و اگر خدا آن آتش را در جان ما بیندازد فرد راهش را پیدا میکند و گاهی ما از آن آتش نیز رد میشویم.
ادامه دارد ...
انتهای پیام