به گزارش ایکنا، در آستانه چهلمین سالروز تأسیس جهاددانشگاهی به زندگی شهدای این نهاد انقلابی میپردازیم. در چهارمین شماره «در محضر شهدا» به زندگینامه شهید علیرضا محمودینژاد نوبخت پرداختهایم و همچنین نگاهی به وصیتنامه این شهید عزیز داریم.
علیرضا محمودینژاد نوبخت، نخستین فرزند خانوادهای فقیر و محروم بود که در خانهای ساده و بیآلایش در سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد و پا به عرصه ابتلا و آزمایش گذاشت. وی از همان سالهای اولیه نوجوانی همراه با تحصیل برای کمک به معاش خانواده خود به کار پرداخت. این شهید در سال ۱۳۵۴ و به دنبال پایان تحصیلات متوسطه و شرکت در آزمون ورودی برق دانشگاه صنعتی شریف، تحصیلات عالی خود را آغاز کرد. با وجود مشکلات فراوان و تعهد در قبال خانواده هیچ گاه از مسئولیت خود در رابطه با مکتب و جامعه غافل نماند و به مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت. او در سال ۱۳۵۶ توسط ساواک دستگیر و به زندان اوین منتقل شد، اما پس از آزادی با شور و اشتیاق بیشتر به همراه تودههای میلیونی امت به مبارزه علیه رژیم پهلوی پرداخت.
علیرضا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضمن ادامه تحصیل به همکاری با نهادهای انقلابی مانند جهادسازندگی پرداخت و در خرداد ۱۳۵۹ با درجه لیسانس از دانشگاه صنعتی شریف فارغالتحصیل شد. او به همراه تنی چند از دوستانش به دعوت استاد شهید حسن عباسپور در ستاد سازندگی و آموزش وزارت نیرو به فعالیت پرداخت و در این راستا برای کمک به روستاهای محروم به طور شبانهروزی در اردوهای آموزش برقرسانی به سازندگی روستاها و آموزش و تربیت جوانان این مرز و بوم پرداخت. وی اندکی پس از شروع جنگ در آبان ۵۹ به خدمت مقدس سربازی رفت و با اختیار کامل در انتخاب محل خدمت، براساس نامهای به فرمانده پادگان، با درجه ستوان دومی به طور داوطلبانه عازم خط مقدس جبهه شد و سرانجام در مهرماه ۶۰ در جبهه شحیطیه (سوسنگرد) و در هنگام نیایش به مطلوب و آرزوی خود رسید و به لقاء الله پیوست.
از آنجا که این شهید عزیز وصیتنامه و دستنوشتهای نداشت تا این صفحه را به آن بیاراییم، به بیان خاطراتی از زبان پدر گرامی و دوستانش میپردازیم:
علیرضا یک فرزند نمونه، باوقار، مایه افتخار و در این دنیا مایه آرامش ما بود و به امید شفاعت او نیز چشم به آن دنیا داریم. او بسیار به درس علاقه داشت، اما با وجود قبولی در چندین دانشگاه به خاطر وضعیت مالی خانواده در رفتن به دانشگاه مردد بود، لذا با من به مشورت پرداخت و گفت: با امتیاز خوبی در دانشگاه قبول شدم. حالا شما بگویید به دانشگاه بروم یا مشغول کار شوم؛ رضایت شما برای هر دو مورد شرط است. به او گفتم: ببین پسرم اگر تو به این لقمه نانی که برایت تهیه میکنم و با این زندگی ساده راضی هستی، برو و ادامه تحصیل بده، اما اگر توقع بیش از این را داری خوب مشغول به کار شود، به هر حال تصمیم با خودت است، علیرضا با خوشحالی گفت: من منتظر بودم که این را از زبان خودتان بشنوم و تشکر کرد و در دانشگاه صنعتی شریف به ادامه تحصیل پرداخت.
عشق خدمت به انقلاب و مردم محروم در وجودش شعلهور بود. او در جهاد همدان در کنار برادر شهیدش محمدرضا بود. محمدرضا میگفت: گرما شدید بود و علیرضا زبان روزه در حالی که لبانش از تشنگی باد کرده بود و صورتش در آفتاب شدید سوخته بود، سختترین کارها را برمیگزید، همکارانش و اهالی روستا به او احترام میگذاشتند و او را به عنوان امام جماعت خود برگزیده بودند و پدر خطابش میکردند.
یکی از دوستان علیرضا میگوید: پس از پایان دوره آموزشی تخصصی مخابرات در ارتش، فرمانده پادگان در جمع افسران وظیفه حضور یافت و نیاز جبههها را به نیرو اعلام کرد. پس از جلسه علیرضا را دیدم که با کلیدی در دست به سمت اتاق فرماندهی میرفت، موضوع را حدس زدم. وقتی از او سؤال کردم با خنده و شوخی طفره رفت، وقتی با اصرار کاغذ را از دست او درآوردم، دیدم داوطلب حضور در خط مقدم جبهه شده است، خواستم ممانعت کنم، نشد. به او گفتم علیرضا عجله نکن تو برای دوره استادی انتخاب شدهای و تا چند وقت دیگر ترخیص خواهی شد. تو خودت را باید برای مسئولیتهای بزرگتری آماده کنی، مسئولیت جبهه را کسان دیگر هم میتوانند به عهده بگیرند، اما او با خوشرویی و خنده همیشگیاش گفت: مسئولیتی از این بزرگتر؟
او پس از همین درخواست، داوطلبانه عازم جبهه شد، چند روز بعد نامه معرفی او به وزارت علوم برای طی دوره استادی برایش ارسال شد، اما پس از سه ماه خبر شهادت او را دریافت کردیم. یاران همرزم او بقعهای زیبا با نام شهید علیرضا محمودنژاد در محل شهادتش در تپههای الله اکبر ساختند که محل زیارت و نماز خواندن شده بود.
انتهای پیام