به گزارش ایکنا از اصفهان، هشتادمین سوره قرآن، سوره عبس، و نام دیگر آن سوره سفره است. «عبس» فعل ماضی است به معنای «چهره در هم کشید» و چون سوره با این واژه شروع شده به آن، نامگذاری شده است.
درباره شان نزول سوره عبس گفته شده: جمعی از بزرگان قریش در مکه در حضور پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم جمع بودند که نابینایی به نام عبدالله ابن ام مکتوم وارد شد. با ورود او یک نفر به دلیل ناراحتی از ورودش چهره در هم کشید و عبوس شد (گفته شده: آن یک نفر - بنا به اختلاف روایات - یا پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بود یا مردی از بنیامیه) و خداوند از این رفتار انتقاد کرد و متذکر برخی نکات اخلاقی و تربیتی شد.
علامه طباطبایی در تفسیرالمیزان در پاسخ از کسانی که گفتهاند شخصی که چهره در هم کشید، همانا رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلّم بوده است، مطالبی را در رد آن مینویسند که در ادامه به تفسیر ایشان از آیات 1 تا 16 سوره عبس اشاره میشود:
اشاره به شان نزول اين آيات و غرض سوره كه عبارتست از عتاب هر كس كه ثروتمندان
رواياتى از طرق اهل سنت وارد شده كه اين آيات درباره داستان ابن ام مكتوم نابينا نازل شد، كه روزى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) وارد شد در حالى كه جمعى از مستكبرين قريش نزد آن جناب بودند و با ايشان درباره اسلام سخنان سرى داشتند، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از آمدن ابن اممكتوم چهره در هم كشيد، و خداى تعالى او را مورد عتاب قرار داد كه چرا از يك مردى تهى دست چهره در هم كردى؟
از طرق شيعه هم رواياتى به اين معنا اشاره دارد. ولى در بعضى ديگر از روايات شيعه آمده كه مردى از بنىاميه نزد آن جناب بوده، و او از آمدن ابن ام مكتوم چهره درهم كشيد، و آيات، در عتاب او نازل شد، كه - ان شاء اللّه - بحث مفصل اين معنا در بحث روايتى آينده از نظرتان خواهد گذشت.
به هر حال غرض سوره، عتاب هر كسى است كه ثروتمندان را بر ضعفاء و مساكين از مؤمنين مقدم مىدارد، اهل دنيا را احترام مىكند و اهل آخرت را خوار مىشمارد، بعد از اين عتاب رشته كلام به اشاره به خوارى و بى مقدارى انسان در خلقتش و اينكه در تدبير امورش سراپا حاجت است و با اين حال به نعمت پروردگار و تدبير عظيم او كفران مىكند كشيده شده، و در آخر سخن را با ذكر قيامت و جزاء و تهديد مردم خاتمه مىدهد، و اين سوره بدون هيچ ترديدى در مكه نازل شده است. خبرى عتاب آميز حاكى از روى گرداندن يك مرد نابينا و عنايت و توجه به توانگران.
عبس و تولى
يعنى چهره در هم كشيد و روى بگردانيد.
ان جاءه الاعمى
اين جمله علت عبوس شدن را بيان مىكند، و لام تعليل در تقدير است و تقدير آن (لان جاءه الاعمى) است.
و ما يدريك لعله يزكى او يذكر فتنفعه الذكرى
اين آيه حال از فاعل فعل (عبس و تولى) است، و كلمه تزكى به معناى در پى پاك شدن از راه عمل صالح است كه بعد از تذكر يعنى پندپذيرى و بيدارى و پذيرفتن عقائد حقه دست مىدهد، چون (نفع ذكرى) همين است كه آدمى را به تزكى دعوت مىكند، يعنى به ايمان و عمل صالح مىخواند. حاصل معنا اين است كه آن شخص چهره در هم كشيد، و از آن شخص نابينا كه نزدش آمده بود روى بگردانيد، با اينكه او خبر نداشت. آيا مرد نابينا مردى صالح بود، و با اعمال صالح ناشى از ايمان خود را پاكيزه كرده بود يا نه، شايد كرده بود، و يا آمده تا با تذكر و اتعاظش به مواعظ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بهره مند شده، در نتيجه به تطهير خود موفق گردد.
در اين آيات چهارگانه عتاب شديدى به كار رفته، و اين شدت از اين جهت بيشتر مىشود كه دو آيه اول در سياق غيبت آمده، كه مىفهماند خدا از او روى گردانيده، رو در رو با او سخن نگفته، و دو آيه اخير را در سياق خطاب آورده، چون توبيخ در مخاطبه حضورى بيشتر است، و حجت و استدلال هم وقتى رو در رو گفته شود الزامآورتر است، آن هم بعد از روى گردانى، و مخصوصا با سركوبى خود خدا و بدون واسطه غير.
در اينكه از آن شخص تعبير به اعمى - كور - كرد توبيخى بيشتر استفاده مىشود، براى اينكه محتاجى كه به انسان مراجعه مى كند اگر نابينا باشد و حاجتش هم حاجتى دينى باشد، و خلاصه ترس از خدا او را وادار كرده باشد كه با نداشتن چشم به ما مراجعه كند، ما بيش از ساير مراجعه كنندگان بايد به او ترحم كنيم، و بيشتر به او روى آورده مورد عطوفتش قرار دهيم، نه اينكه چهره در هم بكشيم و روى از او برتابيم.
بعضى گفتهاند: بنابر اينكه شخص مورد عتاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) باشد تعبير از آن جناب به ضمير غايب براى اين بوده كه به قداست ساحت آن جناب اشاره كند، و بطور كنايه بفهماند گويا آن كسى كه چنين عملى كرده رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نبوده، چون مثل چنين عملى از مثل آن جناب سر نمى زند، و در نوبت دوم كه از آن جناب به ضمير خطاب تعبير كرده نيز قداست ساحت آن حضرت منظور بوده، چون هميشه اقبال بعد از اعراض، اجلال و احترامى از طرف است؛ و ليكن اين حرف درست نيست، چون با خطاب (و اما من استغنى فانت له تصدى...) نمىسازد، و توبيخ در آن از توبيخ در آيه (عبس و تولى ) بيشتر است، و بهطور قطع هيچ ايناسى هم در آن نيست.
اما من استغنى فانت له تصدى و ما عليك الا يزكى
كلمات (غنى ) و (استغناء) و (تغنى) و (تغانى) بطورى كه راغب گفته به يك معنى مىباشند. پس مراد از (من استغنى) كسى است كه خود را توانگر نشان دهد، و ثروت خود را به رخ مردم بكشد. و لازمه اين عمل اين است كه بخواهد از سايرين سر و گردنى بلندتر باشد، و رياست و عظمتى در چشم مردم داشته باشد، و از پيروى حق عارش بيايد، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (ان الانسان ليطغى ان راه استغنى) و كلمه (تصدى) به معناى متعرض شدن و روى آوردن به چيزى و اهتمام در امر آن است.
در اين آيه و شش آيه بعدش اشاره مفصلى است به اينكه ملاك در آن عبوس شدن و پشت كردن چه بوده، كه به خاطر آن مستوجب عتاب شده، حاصل آن اين است كه: تو خيلى به وضع مستكبران و اعراض كنندگان از پيروى حق مىپردازى، و زياد به وضع آنها اعتناء مىكنى، در حالى كه اگر او نخواهد خود را پاك كند بر تو تكليفى نيست، و بر عكس از وضع آن كس كه خود را پاك كرده و از خدا مىترسد بى اعتنايى مىكنى. (و ما عليك الا يزكى) - بعضى گفتهاند: كلمه (ما) نافيه است، و معنايش اين است كه: اگر او نخواست خود را تزكيه كند حرج و مسؤوليتى بر تو نيست، تا رهايى از آن مسؤوليت تو را حريص كند به مسلمان شدن او، و غفلت ورزيدن از آنهايى كه قبلا به طيب خاطر مسلمان شدهاند.
بعضى گفتهاند: كلمه (ما) استفهام انكارى است، و به آيه چنين معنا مىدهد: (چه چيز و چه مسؤوليت و ضررى متوجه تو مىشود اگر او نخواهد خود را از كفر و فجور پاك كند؟ تو يك رسول بيشتر نيستى، و جز ابلاغ رسالت مسؤوليتى ندارى). بعضى ديگر گفتهاند: كلمه (ما) به معناى (لا)ى نافيه است، و معنايش اين است كه: (از عدم تزكيه او از كفر و فجور باكى به خود راه نمىدهى)، و اين معنا با سياق عتابى كه قبل از اين آيه و قبل از قبل اين آيه بود سازگارتر است.
و اما من جاءك يسعى و هو يخشى فانت عنه تلهى
كلمه (سعى) به معناى سرعت در دويدن است، پس معناى آيه به حسب آنچه مقام دست مى دهد اين است كه: آن كس كه به شتاب نزدت مىآيد تا به وسيله معارف دين و مواعظى كه از تو مىشنود خود را پاك كند، (و هو يخشى) در حالى كه از خدا مىترسد، و خشيت خود آيت و نشانه آن است كه او به وسيله قرآن متذكر شده است، همچنان كه فرمود: (ما انزلنا عليك القران لتشقى الا تذكره لمن يخشى)، و نيز فرموده: (سيذكر من يخشى).
(فانت عنه تلهى) - اصل كلمه (تلهى) (تتلهى) بوده، يعنى خود را بكار ديگر مىزنى، و از چنين مردى كه آمده كه به راستى خود را اصلاح كند غافل مى مانى، و اگر ضمير (انت) را در اين آيه و در آيه (فانت له تصدى ) و ضمير (له) و (عنه) را در آن دو مقدم بر فعل آورده، همه براى تأكيد در عتاب و تنبيه است.
كلا انها تذكره فمن شاء ذكره
كلمه (كلا) باز داشتن از همان عملى است كه به خاطر آن عتابش فرمود يعنى عبوس كردن قيافه و روىگردانى از كسى كه از خدا مىترسد، و مشغول شدن و پرداختن به كسى است كه خود را بى نياز مىداند.
اشاره به اينكه قرآن كريم (تذكره) است
و ضمير در جمله (انها تذكره) به آيات قرآنى و يا به قرآن بر مى گردد، و اگر آن را مونث آورده براى اين بود كه خبر آن (تذكره) مونث بوده، و معناى آن اين است كه: آيات قرآنى - و يا قرآن - تذكره است، يعنى موعظهاى است كه هر پند پذيرى از آن متعظ مىشود، و يا تذكر دهندهاى است كه اعتقاد حق و عمل حق را تذكر مىدهد. (فمن شاء ذكره) - اين قسمت، جملهاى معترضه است، و ضمير به قرآن و يا آنچه كه قرآن تذكر مىدهد بر مىگردد، و معنايش اين است كه: هر كس خواست مىتواند بياد قرآن و يا معارفى كه قرآن تذكر مىدهد بوده باشد، و قرآن اين را تذكر مىدهد كه مردم بدانچه فطرت به سوى آن هدايت مىكند منتقل شوند، و آن، عقائد و اعمال حقهاى است كه در لوح فطرت محفوظ است.
در اينكه تعبير فرمود به (فمن شاء ذكره) اشاره است به اينكه در دعوت قرآن به تذكر، هيچ اكراه و اجبارى نيست، و داعى اسلام كه اين دعوت را مى كند براى اين نيست كه نفعى عايد خودش شود، تنها و تنها نفع آن عايد خود متذكر مى شود، حال اختيار با خود او است.مقصود از اينكه درباره قرآن فرمود: (فى صحف مكرمة...).
فى صحف مكرمه مرفوعه مطهره
در مجمع البيان گفته: كلمه (صحف) جمع صحيفه است، و عرب هر چيزى را كه در آن مطلبى نوشته شده باشد صحيفه مىنامد، همچنان كه كتابش هم مىخواند، حال چه اينكه ورقه و كاغذى باشد و يا چيز ديگرى. و جمله (فى صحف) خبرى است بعد از خبر براى كلمه (ان)، و ظاهر آن اين است كه: قرآن به دست ملائكه در صحفى متعدد نوشته شده بوده. و اين ظاهر، سخن آن مفسر را كه گفته: مراد از صحف لوح محفوظ است ضعيف مىسازد، چون در كلام خداى تعالى در هيچ موردى از لوح محفوظ به صيغه جمع از قبيل صحف و كتب و الواح تعبير نشده. نظير اين قول در بىاعتبارى سخن آن مفسر ديگر است كه گفته: مراد از صحف، كتب انبياى گذشته است. چون اين معنا با تعبير (بايدى سفره...) نمىسازد، زيرا ظاهر اين تعبير اين است كه صفت صحف باشد.
(مكرمه) يعنى معظم، (مرفوعه) يعنى رفيع القدر نزد خدا، (مطهره) يعنى پاكيزه از قذارت باطل و سخن بيهوده و شك و تناقض، همچنان كه در جاى ديگر فرمود: (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه)، و نيز در اينكه مشتمل بر سخن بيهوده نيست فرموده: (انه لقول فصل و ما هو بالهزل)، و در اينكه مشتمل بر مطلب مورد شكى نيست، فرموده: (ذلك الكتاب لا ريب فيه) و در اينكه مشتمل بر مطالب متناقض نيست فرموده: (و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا).
اشاره به اينكه ملائكه اى مخصوص سفراى وحى و - تحت امر جبرئيل - متصدى حمل و ابلاغ آن به پيامبران بودهاند.
بايدى سفره كرام برره
اين دو جمله دو صفت بعد از صفت هستند براى صحف، و كلمه (سفره) جمع سفير است، و سفير به معناى رسول است، و كلمه (كرام ) صفت آن رسولان است، به اعتبار ذاتشان و (برره) صفت ايشان است به اعتبار عملشان، مىفرمايد: ذاتا افرادى بزرگوارند، و از نظر عمل داراى احسانند. معناى اين چند آيه اين است كه: قرآن تذكره اى است كه در صحف متعددى نوشته شده بود صحفى معظم و رفيعالقدر، و پاكيزه از هر پليدى و از هر باطل و لغو و شك و تناقض، و به دست سفيرانى نوشته شده كه ذاتا نزد پروردگارشان بزرگوار، و در عمل هم نيكوكارند.
از اين آيات بر مىآيد كه براى وحى، ملائكه مخصوصى است، كه متصدى حمل صحف آن و نيز رساندن آن به پيامبرانند، پس مىتوان گفت اين ملائكه اعوان و ياران جبرئيلند، و تحت امر او كار مىكنند، و اگر نسبت القاى وحى را به ايشان داده، منافات ندارد با اينكه در جاى ديگر آن را به جبرئيل نسبت دهد، و بفرمايد: (نزل به الروح الامين على قلبك)، و در جاى ديگر در تعريف جبر ئيل بفرمايد: (انه لقول رسول كريم ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين)، بلكه همين آيه مويد مطلب ما است، كه مى فرمايد دستوراتش مطاع است، معلوم مىشود جبرئيل براى رساندن وحى به انبياء، كاركنانى از ملائكه تحت فرمان دارد، پس وحى رساندن آن ملائكه هم وحى رساندن جبرئيل است، همچنان كه عمل جبرئيل و اعوانش روى هم فعل خداى تعالى نيز هست، و اين انتساب وحى به چند مقام نظير مسأله توفى و قبض ارواح است، كه يك جا به اعوان ملك الموت نسبت داده، و يك جا به خود او، و يك جا به خود خداى تعالى كه بحث آن مكرر گذشت.
ليكن، معنايى كه گذشت روشن تر است. و بعضى ديگر گفتهاند: قاريان قرآنند، كه آن را مىنويسند و مىخوانند، كه خواننده محترم به نادرستى آن واقف است.
بحث روايتى
روايتى حاكى از اعراض پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) از ابن ام مكتوم و نزول آيات: (عبس و تولى...). در مجمعالبيان است كه بعضى گفتهاند: اين آيات درباره عبد اللّه بن ام مكتوم فرزند شريح بن مالك بن ربيعه فهرى يكى از بنى عامر بن لوى نازل شده.
جريان چنين بوده كه: وى روزى بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) وارد شد، در حالى كه آن جناب با عتبه بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابى و اميه بن خلف جلسه كرده بود، و ايشان را به دين توحيد دعوت مىكرد، به اميد اينكه اسلام بياورند، ابن ام مكتوم عرضه داشت: يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم) از قرآن برايم بخوان تا حفظ كنم، و (چون نابينا بود) مكرر آن جناب را صدا مىزد، و متوجه نبود كه آن جناب با آن چند نفر مشغول صحبت است، و تكرار او باعث شد كه كراهت و ناراحتى در سيماى آن جناب هويدا گرديد، چون ابن ام مكتوم مرتب كلام آن جناب را قطع مىكرد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در دل خود فكر مىكرد كه حالا اين چند نفر كه از بزرگان قريشاند، مىگويند پيروان او همه از قبيل ابن اممكتوم يا كورند و يا بردهاند، لذا از او روى بگردانيد، و رو به آن صناديد كرد، در اينجا بود كه اين آيات در عتاب و سرزنش آن جناب نازل شد.
از آن به بعد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) همواره ابن ام مكتوم را احترام مىكرد، هر وقت به او بر مى خورد مىفرمود: مرحبا به كسى كه خداى تعالى به خاطر او مرا عتاب فرمود، و آنگاه مىپرسيد: آيا كار و حاجتى دارى؟ و دو نوبت او را در مدينه جانشين خود كرد و خود به جنگ رفت.
مؤلف: سيوطى در تفسير الدر المنثور اين قصه را از عايشه و انس و ابن عباس - البته با مختصر اختلافى- نقل كرده، و آنچه صاحب مجمعالبيان نقل كرده خلاصه اى از آن روايات مختلف است.
بيان اينكه آيات عتاب به روشنى متوجه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست و نزول آن در مورد روى گرداندن آن حضرت از ام مكتوم از جهات مختلف مخدوش و مردود است
ليكن آيات سوره مورد بحث دلالت روشنى ندارد بر اينكه مراد از شخص مورد عتاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، بلكه صرفا خبرى مىدهد و انگشت روى صاحب خبر نمىگذارد، از اين بالاتر اينكه در اين آيات شواهدى هست كه دلالت دارد بر اينكه منظور، غير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، چون همه مىدانيم كه صفت عبوس از صفات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نبوده، و آن جناب حتى با كفار عبوس نمىكرده، تا چه رسد به مؤمنين رشد يافته، از اين كه بگذريم اشكال سيد مرتضى رحمة اللّه عليه بر اين روايات وارد است، كه مىگويد اصولا از اخلاق رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نبوده، و در طول حيات شريفش سابقه نداشته كه دل اغنياء را به دست آورد و از فقراء روبیگرداند.
با اينكه خود خداى تعالى خلق آن جناب را عظيم شمرده، و قبل از نزول سوره مورد بحث، در سوره (نون) كه به اتفاق روايات وارده در ترتيب نزول سورههاى قرآن، بعد از سوره (اقرء باسم ربك) نازل شده فرموده: (و انك لعلى خلق عظيم)، چطور تصور دارد كه در اول بعثتش خلقى عظيم (آن هم بطور مطلق) داشته باشد، و خداى تعالى به اين صفت او را به طور مطلق بستايد، بعدا برگردد و بخاطر پارهاى اعمال خلقى، او را مذمت كند، و چنين خلق نكوهيدهاى را به او نسبت دهد كه تو به اغنياء متمايل هستى، هر چند كافر باشند، و براى به دست آوردن دل آنان از فقراء روى مىگردانى، هر چند كه مؤمن و رشد يافته باشند؟
علاوه بر همه اينها مگر خداى تعالى در يكى از سورههاى مكى يعنى در سوره شعراء به آن جناب نفرموده بود: (و انذر عشيرتك الاقربين و اخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين)، و اتفاقا اين آيه در سياق آيه (و انذر عشيرتك الاقربين) است، كه در اوائل دعوت نازل شده.
از اين هم كه بگذريم مگر به آنجناب نفرموده بود: (لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمومنين)، پس چطور ممكن است در سوره حجر كه در اول دعوت علنى اسلام نازل شده به آنجناب دستور دهد اعتنايى به زرق و برق زندگى دنياداران نكند، و در عوض در مقابل مؤمنين تواضع كند و در همين سوره و در همين سياق او را مأمور سازد كه از مشركين اعراض كند، و بفرمايد: (فاصدع بما تومر و اعرض عن المشركين) آن وقت خبر دهد كه آن جناب بجاى اعراض از مشركين، از مؤمنين اعراض نموده، و به جاى تواضع در برابر مؤمنين در برابر مشركين تواضع كرده است!
علاوه بر اين زشتى عمل مذكور چيزى است كه عقل به زشتى آن حكم مىكند، و هر عاقلى از آن متنفر است، تا چه رسد به خاتم انبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم)، و چنين قبيح عقلى احتياج به نهى لفظى ندارد، چون هر عاقلى تشخيص مىدهد كه دارايى و ثروت به هيچ وجه ملاك فضيلت نيست، و ترجيح دادن جانب يك ثروتمند بخاطر ثروتش بر جانب فقير، و دل او را به دست آوردن، و به اين رو ترش كردن رفتارى زشت و ناستوده است.
با در نظر گرفتن اين اشكالها جواب از گفتار بعضى از مفسرين روشن مىشود كه گفتهاند: خداى تعالى آن جناب را از اين رفتار نهى نكرده مگر در اين مورد، پس اين كار معصيت نبوده مگر بعد از نهى اما قبل از آن، آن جناب مىتوانسته چنين رفتارى داشته باشد.
وجه نادرستى اين سخن اين است كه: اولا به چه دليل آن جناب نهى نشده مگر در آن هنگام، نه بعدش و نه قبلش؟ و ثانيا گفتيم اين رفتار به حكم عقل ناستوده است، و صدورش از شخصى كريم الخلق كه خدايش قبلا او را به خلق عظيم ستوده محال است، آن هم با بيانى مطلق و بدون قيد وى را ستوده و فرموده: (و انك لعلى خلق عظيم)، علاوه بر اين كلمه (خلق) به معناى ملكه راسخه در دل است، و كسى كه داراى چنين ملكهاى است عملى منافى با آن انجام نمىدهد.
روايتى ديگر حاكى از نزول آيات عتاب در مورد مردى از بنى اميه
و در مجمعالبيان، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه فرموده است اين آيات درباره مردى از بنى اميه نازل شده كه در حضور رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نشسته بود، ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى وقتى او را ديد قيافهاش را در هم كشيد، و او را كثيف پنداشته، دامن خود را از او جمع كرد، و چهره خود را عبوس نموده رويش را از او گردانيد، و خداى تعالى داستانش را در اين آيات حكايت نموده عملش را توبيخ نمود.
و نيز در مجمع البيان است كه از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرموده: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) هر وقت ابن اممكتوم را ملاقات مىكرد مىفرمود: مرحبا مرحبا، به خدا سوگند خداى تعالى ابدا مرا در مورد تو عتاب نخواهد كرد، و اين سخن را از در لطف به او مىگفت، و او از اين همه لطف شرمنده مىشد، (حتى كان يكف النبى (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مما يفعل به - حتى بسيار مىشد كه به همين خاطر از آمدن به خدمت آن جناب خوددارى مىكرد).
مؤلف: اشكالى كه به اين حديث وارد است همان اشكالى است كه به حديث قبل وارد بود، و معناى اينكه فرمود: (حتى انه كان يكف...) اين است كه: ابن ام مكتوم از حضور در نزد آن جناب خوددارى مىكرد، چون آن حضرت اين سخن را بسيار مىگفت، و او سخت شرمنده میشد و خجالت مىكشيد.
منبع: پایگاه جامع قرآن کریم
انتهای پیام