هفتم صفر به روایتی میلاد امام کاظم(ع) است. شناخت ما از این امام همام همانند برخی امامان دیگر، عمدتاً ناظر به مقطعی از زندگانی حضرت است. معرفت ما به امام کاظم(ع) بیشتر در ظلمهای هارونالرشید، زندان رفتن و تعدد فرزندان خلاصه میشود، ولی زندگانی حضرت در دورههای مختلف و از زوایای متعددی قابل بررسی است.
یکی از این زوایا، تصویر امام موسی کاظم(ع) در متون زهد و ادعای ارتباط حضرت با مشایخ صوفیه است. به همین منظور خبرگزاری ایکنا در گفتوگو با محمد سوری، عضو پژوهشکده فلسفه و کلام اسلامی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، به بررسی ادعاهای مطرح شده درباره نقش ائمه(ع) و به خصوص امام هفتم(ع) در رشد مباحث عرفانی، صوفیانه و ادعای ارتباط آن امام(ع) با برخی اقطاب صوفی پرداخته است. متن این گفتوگو در ادامه از نظر میگذرد؛
سوری در ابتدای این گفتوگو بیان کرد: هرچند زمینه شکلگیری طریقتهای عرفانی در جهان اسلام از حدود سدههای چهارم و پنجم آغاز شده بود، صورت نهایی این طریقتها به سده هفتم و پس از آن برمیگردد. بیشتر آنها سلسله طریقتی خود را از طریق امامان شیعه و بهویژه امام رضا(ع) تا امام علی(ع) و بعد به رسول خدا(ص) میرسانند. این سؤال وجود دارد که در زهد و عرفان اسلامی چه تصویری از امام موسی کاظم(ع) وجود داشته است که منجر به پذیرش ایشان به عنوان اقطاب سلسلههای عرفانی شده است.
وی با بیان اینکه در برخی از منابع ادعا شده است که مشایخ متقدم صوفیه با امام موسی کاظم(ع) ارتباط داشتهاند، اضافه کرد: اولاً در کتابهای زهد و عرفان فقط بهاختصار از امام علی(ع) تا امام صادق(ع) یاد شده است و از دیگر ائمه(ع) و بهخصوص امام موسی کاظم(ع) در این کتابها مطلقاً ذکری نیست. ثانیاً هرچند دیدار یکی از مشایخ صوفیه، شقیق بلخی، با امام موسی کاظم(ع) کموبیش قابل اثبات است، ولی همین دیدار هم در هیچ یک از متون عرفانی ذکر نشده و عملاً در تاریخ عرفان و شکلگیری طریقتهای عرفانی تأثیری نداشته است.
سوری با بیان اینکه در عرفان اسلامی پیر یا شیخ طریقت نقش بسیار برجستهای دارد و فرد سالک باید برای پرهیز از گمراهی همه مراحل سلوک را زیر نظر وی بپیماید و حتی اراده خود را در اراده او محو کند، افزود: این اهمیت تا جایی است که گفتهاند: «من لیس له شیخٌ فشَیخُهُ الشیطان.» عارفان بر این باورند که سلوک طریقت، دانشی رسمی نیست که بتوان خودآموز به آن دست یافت، بلکه تربیتی معنوی است که پیر با نَفَس پاک خود سینهبهسینه به سالک منتقل میکند. دریافت امور باطنی از پیر مانند نقل حدیث پیامبر(ص) و امام(ع) در علم حدیث است. همان طور که نقل روایت از محدّثان تنها در صورتی معتبر است که سند روایت به پیامبر(ص) یا امامی برسد، در عرفان نیز سلسله پیران باید به پیامبر(ص) برسد تا اعتبار داشته باشد.
این پژوهشگر تصریح کرد: در عرفان اسلامی دهها طریقت عرفانی وجود دارد که همه آنها سند خرقه خود را در نهایت به پیامبر(ص) میرسانند. نکته مهم این است که در بیشتر این طریقتها نقش امامان شیعه(ع) بسیار پررنگ است. این سندها عموماً به «معروف کرخی» و از طریق ایشان به امام رضا(ع) و پدران بزرگوارشان تا امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر(ص) میرسد. در اینجا این پرسش قابل طرح است که آیا از نظر واقعیت تاریخی آوردن نام امامان در این سندها دارای پشتوانه فکری و نشانه پیشواییِ معنویِ ایشان در میان صوفیه است یا اینکه نوعی ادعای بیدلیل و برساختهٔ ذهن صوفیان است؟.
عضو هیئت علمی گروه کلام پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلاامی، اظهار کرد: شکلگیری عرفان اسلامی با پدیدهای به نام «زهد» همراه بوده است. پیامبر و امامان و بسیاری از اصحاب و تابعان و تَبَعِ تابعان زندگی زاهدانهای داشتند و به زهد دعوت میکردند. سده نخستینِ هجری و اوایل سده دوم دوره زهدِ محض است، یعنی زهدی که هنوز به عرفان تبدیل نشده است و ویژگیِ اصلی آن پشت پا زدن به دنیاست به دلیل بیارزشی دنیا یا به سبب خوف از عذاب آخرت و تا حدودی رغبت به بهشت و نعمتهای آن.
همان طور که «زهد» زمینه پیدایش عرفان را فراهم کرد، کتابهای زهد نیز زمینهای شد برای پیدایش ادبیات عرفان و تصوف. آنچه باعث شد عرفان از زهد متمایز شود، این نکته بود که زهد در خصوص این دنیا تنها جنبه سلبی و نفیای داشت، یعنی ترک دنیا در این دنیا و رسیدن به نتیجه و پاداشِ آن در آخرت، ولی نگاهِ عرفان این بود که بالاترین پاداشِ آخرت را که همان قُربِ الهی و شناخت خداوند (عرفان یا معرفت) است در همین دنیا نصیب فرد کند.
سوری با اشاره به برخی آثار نوشته شده در زمینه زهد و عرفان بیان کرد: در این کتابها از علی بن ابیطالب(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین، علی بن الحسین(ع) و امام محمد(ع) باقر اندک سخنانی نقل شده است و گاه احادیثی از پیامبر(ص) به روایت ایشان است. از امام جعفر صادق(ع) هیچ سخن یا حکایتی وجود ندارد و فقط در چند جا ایشان راوی حدیث هستند. شگفت است که کتابهای موجود زهد حدود 300سال از ادبیات زهد را دربرمیگیرد (از ابنمبارک متوفای 181 تا خطیب بغدادی متوفای 463) ولی در مجموعِ آنها حتی یک کلمه از امام صادق(ع) وجود ندارد.
این پژوهشگر تأکید کرد: با درک این مطلب، بهتر میتوان درباره تفسیر عرفانی منسوب به ایشان یا آثار زاهدانه و عارفانهای که از قبیل «مصباح الشریعه» در سدههای اخیر به وی نسبت دادهاند، داوری کرد. همچنین از امام موسی کاظم(ع) که موضوع سخن ماست مطلقاً هیچ یادی نشده است، حال آنکه از هم عصران ایشان، از قبیل ابراهیم ادهم (ف. 161) و فُضَیل بن عِیاض (ف. 181)، دهها و بلکه صدها سخن و حکایت وجود دارد.
سوری گفت: از کتابهای زهد چنین به دست میآید که اگر فرضاً همه مطالب مربوط به امامان شیعه را از این کتابها حذف کنیم، هیچ تغییر جدی در این ادبیات رخ نخواهد داد. میتوان گفت از «معنویت تشیع» که برخی پژوهشگران معاصر یاد کردهاند، در ادبیات زهد هیچ خبری نیست، ولی اگر برای مثال سخنان و حکایات مربوط به حسن بصری یا حتی خلیفهٔ دوم را حذف کنیم، این ادبیات لطمهٔ جدی خواهد خورد. در مجموع به نظر میرسد که کتابهای موجودِ زهد هیچ تأثیری در پذیرش ائمه(ع) به عنوان اقطاب و حلقههای آغازین سلسلههای صوفیه نداشته است.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی با اشاره به ادعای ارتباط مشایخ صوفیه با امام موسی کاظم(ع)، اضافه کرد: در کتابهای کهن عرفان و تصوف در خصوص ارتباط سه تن از مشایخ صوفیه (شقیق بلخی، معروف کرخی و بشر حافی) با امام موسی کاظم(ع) مطلقاً ذکری به میان نیامده است. حکایت دیدار شقیق بلخی با آن حضرت نخست در برخی منابع حدیثی شیعه و سنی مطرح شده و بعدها به متون عرفانی متأخر نیز راه یافته است.
وی افزود: بر اساس این روایت «خوشنام» پسر صوفی بزرگ «حاتم اصم»(ف. 237) از پدرش نقل کرده است که شقیق بلخی به من گفت: در سفر حج به سال 149 در قادسیه توقف کردیم. در آنجا جوانی را دیدم زیبارو و سبزهفام که سیمای بندگی داشت و میان دو چشمانش نشانهٔ سجده بود. روی لباسهایش جامهای پشمینه پوشیده بود و کفشی عربی به پا داشت و تنها در جایی دور از مردم بود. با خود گفتم که او از صوفیهٔ اهل توکل است که میخواهد در مسیر سربار دیگران باشد. به خدا سوگند نزدش میروم و سرزنشش میکنم که دست از این کارها بردارد. همین که نزدیکش شدم و مرا دید، گفت: ای شقیق، «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ» (حجرات: 12) و از من دور شد. با خود گفتم: این جوان راز مرا آشکار کرد و از آنچه در دل داشتم سخن گفت و نامم را برد و این کارها جز از ولی حقیقی خداوند ساخته نیست. باید از او حلالیت بطلبم. شتابان به دنبالش رفتم، ولی پیدایش نکردم و از نظرم پنهان شد.
سوری اضافه کرد: در ادامه این ماجرا بیان شده است که خوشنام نقل میکند، در منزل «واقصه» دوباره آن جوان را دیدم که بر تلی از رمل نماز میخواند و لرزه بر همهٔ اعضا و جوارحش افتاده بود و از خوف خدا اشک از دیدگانش جاری بود. با خود گفتم که نزدش بروم و حلالیت بخواهم. همین که مرا دید، گفت: ای شقیق، «وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا ثُمَّ اهْتَدَى» (طه: 82). این را گفت و از نظرم پنهان شد. با خود گفتم که این مرد باید از ابدال باشد، چرا که دو بار ضمیر مرا خواند و اگر نزد خدا ارج و قربی نداشت، نمیتوانست ضمیر مرا بخواند. در منزل «زباله» او را سر چاه دیدم. میخواست مشکش را از آب پر کند، ولی مشک در چاه افتاد. جوان چشمهایش را به آسمان گرفت و گفت: خداوندا، تویی که مرا سیراب میکنی و با طعام نیرو و قوّت میبخشی. من جز همین مشک ندارم، پس محرومم نکن. ناگهان دیدم که آب چاه بالا آمد تا جایی که بر زمین جاری شد و جوان مشکش را گرفت و پر کرد و با آن وضو ساخت و چند رکعت نماز خواند. سپس به طرف تلی از رمل سفید رفت و مشک را با رمل پر کرد. آنگاه مشک را تکان داد و از آن نوشید. با خود گفتم: میبینی؟ رمل را به سَویق تبدیل کرد.
وی ادامه داد: روایت ادامه مییابد که نزدیکش رفتم و گفتم که از نعمت خدا به من هم بده. گفت: «ای شقیق، نعمتهای خداوند پیوسته بر ما اهل بیت(ع) میبارد و دستان او بر ما گشوده است. پس به پروردگارت گمان نیک ببر؛ زیرا او صاحب گمان نیک را ناامید نمیکند». مشک را گرفتم و نوشیدم؛ سویق و شکر بود. به خدا سوگند چیزی از آن گواراتر و خوشبوتر ننوشیده بودم. هم سیر شدم و هم سیراب و تا چند روز میلی به آب و غذا نداشتم. مشک را به او برگرداندم. باز هم از نظرم پنهان شد. بار دیگر جوان را پس از مراسم حج در مکه دیدم. در خاموشی شب کنار خانهٔ خدا با خضوع و خشوع و اشک و آه نماز و قرآن میخواند. تا اینکه صبح شد و نماز صبح را به جای آورد و هفت بار طواف کرد و از مسجد خارج شد. متوجه شدم که لباسش با آنچه در سفر بود، تفاوت دارد و مریدان اطرافش را گرفتهاند و بر او سلام میکنند و سؤالهای مختلف میپرسند. از یکی از اطرافیانش پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: ایشان ابوابراهیم عالِمِ آل محمد(ص) است. گفتم: ابوابراهیم کیست؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب(ع). گفتم: اگر این مسائل در غیر از خاندان رسول(ص) اتفاق میافتاد تعجب میکردم.
محقق فلسفه و کلام اسلامی تصریح کرد: در میان منابع شیعه کهنترین روایت از حکایت فوق در دو کتاب «دلائل الإمامة و نوادر المعجزات» نوشته ابوجعفر محمد بن جریر بن رستم طبری آملی (ف. اواخر قرن 4) که به طبری سوم مشهور است، آمده است. از آنجا با اندک اختلاف در دیگر منابع شیعی ـ از قبیل «بحارالأنوار» و «مدینةالمعاجز» ـ روایت شده است. همچنین در میان منابع اهلسنت قاضی حسن بن عبدالرحمان رامهرمزی (ف. 360) نخستین کسی است که حکایت فوق را در کتاب «کرامات الأولیاء» که امروزه مفقود به شمار میرود، روایت کرده است. منابع دیگر از قبیل ابنجوزی (ف. 597) در «صفة الصفوه و اربلی» (ف. 662) در «کشف الغمة» و سبط بن الجوزی (ف. 654) در «تذکرة الخواص» و ابنصباغ مالکی (ف. 855) در «الفصول المهمة» همگی در نهایت به رامهرمزی میرسند.
وی اضافه کرد: درباره دیدار شقیق بلخی با امام موسی کاظم(ع) دو نکته در خور توجه است؛ نخست اینکه آیا از نظر تاریخ امکان چنین دیداری وجود دارد. نخستین کسی که اصل دیدار را زیر سؤال برده است، ابنتیمیهٔ حرانی (ف. 728) است. وی میگوید که امام کاظم(ع) در سال 149 و در دوره منصور دوانیقی در مدینه سکونت داشته و هیچ گزارشی از سفر او به عراق در دست نیست، زیرا اولین بار در زمان مهدی عباسی به بغداد فراخوانده شد. همچنین امام با آن شهرت و عظمت هیچگاه تنها و غریب مسافرت نمیکرده است. با این حال، احتمال صحت این داستان بسیار زیاد است. امام در سال 149 جوانی بیستویک ساله بوده و با توجه به اختلافات شیعیان پس از درگذشت امام صادق(ع) در سال 148 بر سر امام بعدی، هنوز موقعیت آن حضرت در میان شیعیان و شهرت ایشان در میان عامهٔ مسلمانان آنچنان تثبیت نشده بود که نتوانند بهتنهایی سفر بروند. همچنین شواهدی وجود دارد که امام در دوره منصور نیز سفر یا سفرهایی به بغداد داشته است.
سوری بیان کرد: نکته دوم درباره دیدار شقیق بلخی با امام کاظم(ع) این است که چرا در منابع صوفیه هیچ خبری از این دیدار نقل نشده است. شقیق بلخی به تعبیر مورخ بزرگ صوفیه ابوعبدالرحمان سُلَمی (ف. 412) «از مشاهیر مشایخ خراسان و اولین کسی است که در شهرهای خراسان از علم احوال سخن گفت و استاد حاتم اصم و شاگرد ابراهیم ادهم است.» اخبار مربوط به شقیق در بیشتر منابع صوفیه ذکر شده است و اگر ملاقات او با امام در میان صوفیه شهرت داشت، بیشک باید در منابع صوفیه میآمد. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که بر فرض صحت این ملاقات، صوفیه عموماً از آن آگاه نبودهاند و طبعاً درباره نگاه خود به اهلبیت(ع) از آن تأثیری نپذیرفتهاند.
عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی اظهار کرد: نه از متون زهد و عرفان و نه از حکایاتی که درباره ارتباط برخی مشایخ صوفیه با امام موسی کاظم(ع) و دیگر ائمه(ع) در کتابهای غیرعرفانی روایت شده است، نمیتوان به این مسئله رسید که ائمه(ع) جایگاه خاصی در عرفان اسلامی داشتهاند، تا آنجا که بتوان ایشان را واسطه انتقال معنویت از رسول خدا(ص) به مشایخ صوفیه به شمار آورد. بنابراین، برای بررسی تحولاتی که در سدههای هفتم به بعد منجر به پذیرش ائمه(ع) به عنوان اقطاب عرفان شد، باید دنبال دلایل دیگری بود.
انتهای پیام