به گزارش ایکنا، به نقل از کانال قلب خاطره، علی شریعتی، زندانی کمیته مشترک ضدخرابکاری، تمامی مدت اسارتش را در سلول انفرادی به سر میبرده است. همین تنهایی او را به سرباز وظیفهای که نگهبان بند نیز بوده نزدیک میکند؛ نگهبانی که مخفیانه برایش کتاب تهیه میکرده است.
سرباز نگهبان که عاشق دختری از روستایش بوده، از شریعتی میخواهد که نامهای از طرف او بنویسد به این امید که راهی به دلی باز کند. این کارت پستال، که به خط شریعتی است، همان متنی است که سرباز نگهبان برای محبوب روستایی خود میفرستد (یا نمیفرستد؟). سالها پس از انقلاب این کارت پستال توسط همان سرباز وظیفه دیروزی در اختیار خانواده شریعتی قرار گرفته است. تاریخِ نوشته شدنِ این کارت اسفندماه ۱۳۵۲ است. کارت پستال نیز ضمیمه شده است. متن ذیل نامه ارسالی سرباز نگهبان خطاب به خانم پوران شریعت رضوی در سال ۱۳۷۸ است:
در یکی از شبهای پائیز سال ۱۳۵۲ نگهبان بند ۵ زندان کمیتهی مشترک بودم این بند در طبقه سوم قرار داشت، که تمام بندهای زندان همانند کاسبرگهای یک گل از بالکن مدور هر طبقه منشعب شده و اتاقهای بازجوها نیز همانند یک گلبرگ کوچک در کنار بندها ساخته شده بود. بالکنها از کف تا سقف بوسیله نرده مخصوص گرفته شده تا زندانبان خود را به پائین پرت نکنند!
میگفتند ساختمان آن به وسیله مهندسین آلمانی ساخته شده. در انتهای کریدور بند در حال قدم زدن بودم، صدای مهیب در آهنی بند توجه مرا جلب کرد، پشت در مرد بلند قامتی که چشمانش با چشمبند مخصوص بسته شده بود و لباس خاکستری رنگ به تناش کوچک و کوتاه مینمود دیده میشد، در حالیکه در یکدستش سیگاری روشن دود میکرد و دست دیگراش را رئیس پاسدار سربازها گرفته بود، بداخل بند ۵ آوردند! رئیس پاسدار با اشارهی دست مرا به نزدیک درِ بند صدا کرد و دست او را بدست من داد و دهاناش را به گوش من نزدیک کرد و بآرامی گفت: «سلول ۵!» و پس از چند لحظه که قصد رفتن به پائین کرده بود برگشت باز دهاناش را بگوش من نزدیک و خیلی آرام تأکید کرد: «مواظب باش آدم مهمّیه!» ..."
متن نامهای که شریعتی در زندان از طرف سرباز نگهبان که برای دختر روستایی نوشته چنين است:
"گل زرد، گل زرد و غنچهای که امیدی در دل خود بسته است و باز میشود، خیلی به این غنچه فکر میکنم، خیلی، ساعتها، شبها، … همیشه، به امیدش، به آیندهاش و به انسانهایی که دلهاشان به او شبیه است و شاید سرنوشتشان هم با او یکی است، و از خود همیشه میپرسم: «آیا این غنچه باز میشود؟ میشکفد؟ آفتاب روشن و گرم آسمان بر قلب بسته و تنگش خواهد تابید؟ نسیم بهار گلبرگهایش را نوازش خواهد داد؟ بلبلی به شوق دیدارش برای او آوازهای عاشقانه خواهد خواند؟ و بالاخره پروانهای بر سرش خواهد نشست و قطره پاک بارانی و شبنمی از دهانش خواهد چکید؟»
نمیدانم، هیچ چیز نمیدانم، این گل زرد و گل سرخ هم در انتظار او هستند و نگران سرنوشت او. آیا میپژمرد و بر باد میرود یا میشکفد و زندگی میکند؟ هیچ نمیدانم و تمام رنج من همین است. اما اواخر اسفند است و فروردین نزدیک، بوی بهار دلم را امیدی میدهد، میگویند در بهار همهی غنچهها باز میشوند! راست است."
منبع: خاطرات سرباز نگهبان زندان کمیته از شریعتی زندانی، سايت بنیاد فرهنگی دکتر علی شریعتی، شناسه مطلب: ۱۹۳۸۸، به نقل از "نامهای خصوصی خطاب به پوران شریعت رضوی،" تير ماه ۱۳۷۸، تاريخ دسترسی ۹۸/۳/۲۹.
انتهای پیام