«سال دوم دانشکده من» به واسطه نام فیلمسازش اثر مهم و قابلتوجهی است. رسول صدرعاملی با این فیلم به فضای آشنای فیلمسازی که از او میشناسیم بازگشته است و بار دیگر و بعد از نه سال، به سراغ درامی درباره سالهای سخت جوانی و گذار از نوجوانی رفته و در این مسیر با پرویز شهبازی همراه شده است، بهترین کسی که شاید بهتر از خود صدرعاملی این سن و بحران وابسته به آن را میشناسد.
«سال دوم دانشکده من» قصه رفاقت مهتاب و آواست. دو دانشجوی معماری که برای یک سفر دانشجویی به اصفهان میروند.
در فیلم «سال دوم دانشکده من» رفتار چند دانشجوی دختر و آنچه در پیرامون آنان از برخورد با ساختار آموزشی یا خانواده میگذرد داستانی تعریف شده است. خلاصه روایت از جمعهای درونی دختران و دوستپسر پیدا کردن و درگیری با مواد مخدر و بیاطلاعی خانوادهها و البته تصویر منفی از نگاه نظارتی خانواده و در پایان عبور از دورهای سرخوشی و خلاف و رسیدن به نقطه «اداری» داستان برایمان گفته است.
دختران دانشجو در روابطی درون گروهی با یکدیگر، محرم اسرار هم هستند و همین جذابیت روابط گروهی و قشری موجب میشود تا یکی به دور از نگاه ناظر والدین به اعتیاد و بیماری کشانده شود و چشم امید به پسری داشته باشد که در عین آغاز رابطه به صورت فردی اما در نهایت منتظر فراهم شدن شرایطی در خانواده خودش است تا به این رابطه عاطفی پاسخ دهد و دیگری میکوشد تا از نامزد خود - که برخلاف روابط قشری دانشجویی، از جمع خانوادگی برایش تعریف شده – فاصله بگیرد.
در همین مقطع و از این زاویه دید، پنهان شدن از نظارت خانواده، آسیبزا تصویر شده است. چون دختری که دور از چشم خانواده، به امید وصال با پسری است که نمیتواند به دور از نگاه و ذهنیت خانواده همسر بگزیند، دچار آسیب روحی و درگیری با مواد و دارو شده و در نهایت جان خود را در فرایند پناه آوردن به بیرون از خانواده از دست میدهد. دومی هم که گریزان از نگاه خانواده و نظارت و پرسشگری همسر است، در دوره بیهوشی دوستش به گردش و تفریح با دوست پسر او میپردازد و بعد از اتمام سرخوشیهایش، به خانواده برمیگردد. در این دو تصویر دوره پرسشگری و پرخاشگری و جسارت مرسوم دانشجویی به دوره سرخوشی و ناراحت از حراست و خانواده و گریزان از همه تصویر شده است.
حالا خانوادهها چگونه تصویر شدهاند؟ خانواده دختر دانشجوی نخست، بسیار منفعل و بیخبر از فرزند هستند و هنگام مطلع شدن از حادثه منجر به بیهوشی او، با کمترین پرسشگری، در شوک بروز حادثه تصویر شدهاند و در ادامه با همین وضع اجازه میدهند پسری غریبه (همان دوست پسر فرزندشان که با هویت دیگری برایشان معرفی شده)، به عیادت آمده یا در انتقال او به بیمارستانی در شهر خودشان، مشارکت کند. چنین پدر و مادری که حتی از اعضای فامیل کسی برایشان تصویر نمیشود تا ایشان را همراهی کنند به جز روزهایی که در منزل دختر در بیهوشی است و به عیادت او میآیند، قاعدتاً باید همین ذهنیت دوری از فامیل سنتی را به فرزند خود منتقل کرده باشند که او از خانواده گریزان و به غریبه پناه آورده و او را مأوای خود میداند.
تصویر خانواده دوم از پرسشگری مداوم از دختر و برانگیختن او به پاسخ دادن به تلفنهای نامزد یا پاسخ دادن به پرسشهای نامزد خبر میدهد. اینجا این نظارت به نقد کشیده میشود، چون دختر را در مدت بیماری دوستش، به سرخوشی و گذران اوقات فراغت با پسر غریبه (همان دوست پسر یادشده) میکشانیم و به گونهای تجربه دوستش را برایش تکرار و لذت بخش میکنیم و در انتها، بعد این دوره خوشی موقت –، چون قرار نیست به وصال این پسر برسد – بدون هیچ گونه پشیمانی و تنبیهی، او را به نقطه نخست و نامزد و خانواده سنتیاش برمیگردانیم. یعنی همان رساندن داستان به نقطه «اداری» تا پایان خوشی تحویل مخاطب بدهیم.
حالا فیلمی با چنین برداشتهای ساده و روشن از خانواده و دانشجو کسی را مورد خطاب قرار میدهد؟ آیا به دختران دانشجو از آخر و عاقبت این روابط و دوری از خانواده میگوید یا به والدین از نحوه نظارت بر رفتار فرزندان دانشجویشان؟ تماشاگر وضع موجود هستیم یا پیشبینی از ادامه این نوع روابط را باید استنباط کنیم؟ هرچه باشد این فیلم در نقطه مقابل نظرگاه سنتی خانواده یا اصول مورد تأکید نظام رسمی اخلاقی حاکم بر جامعه ماست و بیشتر مزیتهای سرخوشانه روایتش را در گریز از این دایره نظارتی نشان داده است و دانشجویانش را به دور از مسئولیت فردی و اجتماعی نمایانده و خانوادهها را مسئول بروز چنین فضاهایی برشمرده است. اما این وجوهات هشداردهنده بسیار سخت دریافت میشود، چه برای دانشجویان دختر و چه برای خانوادهها یا نظام اجتماعی موجود.
منیژه بهارلو
انتهای پیام